طنز/ یک ساعت در تلگرام
بهروز: با سلام خدمت مدیریت گروه و اعضای عزیز، صبح همگی بخیر.
مریم: صبح شما هم بخیر [استیکر گل]
شهرام: روزی پروفسور سمیعی به ساندویچی رفته بودند، مغازه دار از ایشان پرسید: میخوری یا میبری؟ پروفسور لبخندی زدند و گفتند: دستشویی کجاست؟
مریم: بسیار زیبا [استیکر گل]
رامین: زنده باد پروفسور.
بیژن: واقعا آدم به ایرانی بودن خودش افتخار میکنه.
سیروس: من شنیدهام یه بار پروفسور به دستشوییای در بوخوم مراجعه کردند، توالت ایرانی نبود حاضر به اجابت مزاج نشدند.
رامین: درود به شرفش!
بیژن: درود بر شما.
محسن: زنده باد.
عارف: هموطن فقط روی ایرانی بنشین.
مریم: [استیکر گل، استیکر قلب، استیکر دهلیز چپ، دهلیز راست، استیکر آئورت، استیکر روده]
خاله بهجت: با تشکر از حکایت آموزندهای که آقای شهرام در گروه گذاشتند بنده مع الاسف به کنه معنای این حکایت پی نبردم.
شهرام: یعنی برای پروفسور سمیعی مال و منال دنیا ارزشی نداره. مثل بعضیها به دنبال خوردن و بردن نیست.
خاله بهجت: سپاس، لایک دارید.
بنفشه: فیلم جشن عروسی نوه رفسنجانی
سمانه: دریغ است ایران که ویران شود … عکس مراسم دندون فشون نتیجه رفسنجانی
عارف: عکس نگه داشتن یوزپلنگ در خانه توسط رفسنجانی
خاله بهجت: سمانه جان بسیار آموزنده بود. سپاس.
شهرام: روزی ناپلئون بناپارت پس از فتوحات بسیار به کاخ خود در فرانسه بازگشته بود. خسته از نبرد با خود گفت بهتر است به حمام رفته و دوشی بگیرم. ناپلئون به حمام رفت و به شستن سرش مشغول شد. چشمانش را که باز کرد دید پیرمردی روبهرویش ایستاده است. از او پرسید: ای پیرمرد از من چه میخواهی؟ آن هم در حمام؟ پیرمرد گفت: آمدهام تا پشتت را کیسه بکشم. ناپلئون متعجب گفت: هدف تو از این کار چیست؟ پیرمرد گفت: تا سینهها را از قدرت طلبی و جنگ افروزی پاک کنم و جهان جای بهتری شود. ناپلئون گفت: پشت که کمره! پیرمرد گفت: خفه شو، بذار کیسه بکشم. آن پیرمرد پروفسور حسابی بود …
رامین: لاااااااااااااااااااایک
بیژن: درووووووود
محسن: افسوس ..
مریم: [استیکر شاخه گلی که کف میزند و میگوید بسیار عالی بود.]
عارف: من در سفری که به فرانسه داشتم دکتر حسابی را دیدم، با این که از وضعیت گله داشتند ولی بسیار امیدوار بودند و میگفتند: پیروزی نزدیک است.
محمدرضا: آقا عارف! پروفسور حسابی سالها پیش فوت کردهاند.
Aref removed mohammadreza
شهرام: چرا ریموو کردید؟ محمدرضا درست میگفت. پروفسور حسابی در زمان ناپلئون بناپارت فوت کردند.
Mohammadreza returned the group
عارف: ببخشید دستم خورد.
محمدرضا 😐
سمانه: عکس پراید ۲۰۱۵ (فرغونی که شبیه پراید مونتاژ شده)
بهروز: استیکر خنده
رامین: استیکر گریه از خنده
بیژن: استیکر از دست دادن کنترل مزاجی خود از خنده
نیوشا: برام اوجولات میخری امیرعلی؟
نیوشا: واااای خدااا … ببخشید اشتباه شد.
Newshahhhhhh left group
اقدس: توجه توجه … فوری فوری … هر حاجتی که داری رو تو کمتر از ۲۴ ساعت میگیری … این پیام رو صد و پنجاه بار کپی کن در فاصله یک ربع خبر خوبی بهت میرسه … یکی کپی نکرد رفت لای دستگاه نجاری الان فقط با نصف بالایی بدنش زندگی میکنه. منم باورم نمیشد ولی امتحان کردم شد. اینو کپی کن: رای به گزینه شماره دو خندوانه با ستاره هشتصد مربع چهار چهار دو لوزی
محمدرضا: ممنونم اقدس خانم. من صد و پنجاه بار کپی کردم بیماریام خوب شد.
اقدس: خواهش میکنم. همیشه سلامت باشید.
شهرام: بیماریات چی بود؟
محمدرضا: یبوست!
Shahram removed mohammadreza
بیژن: آخیش
بهروز: خوب کاری کردی شهرام جان
سمانه: فکر میکنه از دماغ فیل افتاده!
اقدس: حالا خوبه خودش لیسانسشو به زور از دانشگاه آزاد گرفته. بدبخت عقدهای!