دوم خرداد ۱۳۷۶
|
بسیاری از جامعهشناسان و پژوهشگران در سالهای اخیر همواره از واقعه ۲ خرداد به عنوان نقطه عطف تاریخی نام بردهاند و در سالهای اخیر بسیاری ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ را در ادامه همان حضور ارزیابی میکنند. علل شکلگیری دوم خرداد در همان سالها هم محل بحث و نزاع بود. اما مردم خواهان تغییر بودند. دولت اصلاحات هشت سال در قدرت بود. مطالبات سیاسی و اقتصادی فراوانی را محقق کرد اما در پایان آن دوره هشت ساله مردم هنوز خواهان تغییر ماندند. چنین خواستهای آنان را دوباره به پای صندوقهای رأی کشاند اما در کمال ناباوری به جریان مخالف اصلاحات رای دادند.
علت شکست اهداف اصلاحی دوم خرداد هنوز هم محل بحث و مناظره است. به همین مناسبت در هجدهمین سالگرد آن روزنگاهی داریم به علل اجتماعی که این واقعه را شکل داد. بسیاری همچنان باور دارند که اتفاق دوم خرداد تبلور حضور مردم در یک جنبش بود؛ جنبشی که اکنون در نگاهی منطقی به یک حرکت فکر شده تبدیل شده است.
عبدالله ناصری، مدیرعامل اسبق خبرگزاری جمهوری اسلامی در دولت اصلاحات و عضو بنیاد باران در گفتوگویی که با روزنامه «قانون»، به مناسبت هجدهمین سالگرد دوم خرداد داشت، این روز را به خاطر قابلیت فراجناحیاش یک جنبش نامید و دولت برآمده از رأی مردم در آن روز را موفقترین دولت در طول چهار دهه جمهوری اسلامی ایران خواند. مشروح این گفتوگو را میخوانید:
چه مؤلفههایی باعث شد تا در دوم خرداد ۷۶مردم به جریان اصلاحات روی بیاورند؟
یکی از مهمترین و بزرگترین مؤلفههایی که میتوان به آن اشاره کرد، طرح بحث جدید توسعه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بود. این حوزه در دولت آقای هاشمی مورد بیتوجهی کامل قرار گرفته بود و ما نمونه آن را در حوزه بزرگترین وزارتخانه دیدیم که مثلا بعد از استعفای وزیر ارشاد وقت، آقای هاشمی به دنبال انتصابهایی رفت که در فضای فرهنگی جامعه اصلا قابل دفاع نبود، مثلا بعد از یک دوره کوتاهی از وزارت آقای لاریجانی که آن هم چندان از نظر پیشینه سیاسی برای نخبگان قابل توجیه نبود، بلافاصله یک مهندس تکنوکرات در رأس بزرگترین نهاد فرهنگی قرار گرفت که پیش از آن قریب به بیش از ۱۰ سال «کاندیدای جناح چپ در سال ۷۶» آن را مدیریت میکرد. یا مثلاً حوزه وزارت کشور که در دولت دوم آقای هاشمی دست فردی افتاد که هیچ نوع سابقهای نداشت و توسعه تحزب و گسترش جامعه مدنی اساساً مورد توجه آقای هاشمی نبود و اینها خلاء بود. با توجه به ظهور نسل جدید در جامعه یعنی همان نسلی که در انتخابات ۷۶ به عنوان رأی اولیها به حساب میآمدند، این نیاز را در جامعه احساس کردند و مخاطبان جدید جمهوری اسلامی به دنبال بحث گسترش جامعه مدنی بودند. در آن روزها با توجه به اینکه شاهد آغاز تحولات عصر جدید از نظر تکنولوژی و ارتباطات در جهان و به تبع آن در ایران هم بودیم، این بزرگترین مؤلفهای بود که سرنوشت حوزه اجتماعی را تغییر داد.
علاوه بر این یک باور عمومی هم شکل گرفته بود که حاکمیت در پی یک نامزد مشخص است و آرای مردم و مراوده با صندوق رأی خیلی تأثیری در سرنوشت جامعه ندارد. علاوه بر این دو عنصر مهم بحث اقتصاد هم تا حد زیادی تأثیر خودش را در جامعه گذاشته بود و جامعه رأیدهنده کشور در سنین مختلف آماده یک تحول گسترده در عرصه سیاسی و اجرایی بود.
از طرف دیگر مؤلفههایی بودند که مخصوص کاندیدای جناح چپ بود؛ یعنی پارادایم و گفتمانی که ایشان دنبال میکرد. روحانی بودن و سیادت ایشان هم در جامعه سنتی و روستایی ما بسیار اثرگذار بود و نتیجه انتخابات دوم خرداد را مجموع این مؤلفهها شکل داد.
یعنی به نظر شما ویژگیهای شخصی کاندیدای چپ دوم خرداد در توده مردم تاثیرگذار بود؟
بله، یعنی در میان عامه مردم که تحلیل زیادی از شرایط نداشتند و به سراغ رسانهای جز تلویزیون نمیرفتند که بتوانند حوادث و رویدادها را از طرق مختلف پیگیری کنند قطعا باید گفت که این ویژگیها و کاراکتر شخصیتی، خودش در رأی آوری و رأی گیری بسیار مؤثر بود، ضمن اینکه ما یادمان نرفته است که تلویزیون جمهوری اسلامی که تحت مدیریت آقای لاریجانی بود خیلی جانبدارانه از نامزد رقیب حمایت میکرد و این پدیدهای بود که اساسا میتوان گفت که هم برای نخبگان و هم برای بخش سنتی جامعه پدیده ناپسندی بود، پس میتوانست در رأی جامعه اثر بگذارد.
با توجه به مؤلفههایی که گفتید، پذیرنده این مؤلفهها و خاستگاه و بدنه جنبش اصلاحات بیشتر از کدام قشر جامعه تشکیل شده بود؟
طبیعتاً مهمترین قشر، گروههای مرجع جامعه مثل روزنامهنگاران، نویسندگان، اساتید، جامعه تکنوکرات وبخش جوانان جامعه که همان رأی اولیها هستند هم تلاش گستردهای کردند و تأثیرگذار بودند. اما من جامعه رأیاصلاحطلبان را فراتر از این میبینم، یعنی اساساً طبقه متوسط و زیر متوسط جامعه هم کسانی بودند که به ایشان رأی دادند و همین باعث شد که ما از حادثه دوم خرداد به عنوان یک جنبش یاد میکنیم.
یعنی شما معتقدید قشر متوسط در سبد رأی آقای ناطقنوری نقشی نداشتند؟
رأی آقای ناطق نوری رأی ۷ میلیونی بود، یعنی همان میزان ثابت رأی سیستماتیک جریان اصولگرا یا جناح راست که در مساجد، پایگاههای بسیج و نهادهای نظامی وجود دارند، برای همین غیر از این تعداد رأی تشکیلاتی، رأیی در جامعه نداشتند. بنابراین باید گفت که همه آحاد جامعه به کاندیدای جناح چپ روی آورده بودند و همان بخش عامه جامعه هم تا حدود زیادی تحت تأثیر جامعه جوانان بودند.
نظری که گاهی اوقات در مورد انتخابات ۹۲ از جانب برخی افراد شنیده میشود که انتخاب آقای روحانی یک سوپاپ اطمینان برای جلوگیری از اتفاقات ناشی از فشارهای دولت قبل بود، در مورد انتخابات ۷۶ هم مصداق دارد؟
ببینید انتخابات ۷۶ هم مثل انتخابات ۹۲ برگزار شد، و این جامعه بود که تصمیمگیری کرد چه رأیی را به چه نامزدی بدهد و مهم گروههای جریانسازی بودند که توانستند مسیر رأی مردم را مدیریت کنند. حادثه دوم خرداد از این جهت با ۹۲ متفاوت بود که دوم خرداد بعد از یک دوره نسبتاً طولانی عزلتنشینی و گوشهگیری جریان خط امام(س) صورت گرفت، به همین دلیل هم استدلال ما اصلاحطلبان این بود که با نامزدی فرد مورد نظرمان در سال ۷۶ در ابتدا میتوانیم رأی قابل توجهی را کسب کرده تا بتوانیم حیات سیاسی اصلاحطلبان را پرنشاط کنیم. چون جناح چپ با توجه به فشارهای دولت قبل و اینکه همه ارکان حکومت بسیج شده بودند برای اینکه نامزد موردنظر خودشان را وارد خیابان پاستور کنند خیلی امیدی به پیروزی در انتخابات ۷۶ نداشتند. حتی میتوان گفت که تا حدود زیادی رئیسجمهور دولت قبل یعنی آقای هاشمی هم با این قضیه آشنا و متمایل به این مسأله بود و به همین دلیل نیز اکثر وزرا و مدیران منتسب به ایشان از آقای ناطق نوری حمایت کردند. تحلیل جریان چپ این بود که یک مقدار رأی بیاورند تا بتوانند دوباره وارد فضای سیاسی شوند، ولی تقریباً از یک ماه یا پانزده روز آخر بود که فضای اجتماعی به گونهای مشاهده شد که برای امثال شخص آقای هاشمی و دیگران هم این لمس و درک شد که جامعه در حال ورود به یک فضای جدید است و نامزد جناح چپ هم پیروز انتخابات خواهد بود. این هم یکی دیگر از دلایلی است که از دوم خرداد به عنوان یک جنبش یاد میشود.
اما انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ از جهاتی کاملاً متفاوت بود؛ در سال ۹۲ اصولگرایان در یک توهمی بودند که کرسی ریاست پاستور را بعد از رد صلاحیت آقای هاشمی تحت هر شرایطی خواهند داشت، به همین جهت هم بودکه ائتلاف نکردند و با خیال راحت وارد میدان شدند و هر کدام از نامزدهای اصولگرا هم به امید پیروزی آمده بودند، اما در روزهای آخر تدبیری با محوریت رهبر جبهه اصلاحات صورت گرفت که همه معادلات بازی را بر هم زد و برای اینکه کشور از آن روند هشت ساله گذشته نجات پیدا کند، اصلاحطلبان و در رأس آنها رهبر اصلاحات حاضر شدند که نامزد اصلی خودشان را که گفتمان اصلاحطلبی مشخصی داشت، یعنی آقای عارف را کنار گذارند و برای مصلحت و حفظ مصالح و منافع عمومی به نامزدی روی بیاورند که تا آن موقع بیشتر پیشینه اصولگرایی داشته اما در آن انتخابات آمده بود و از گفتمان رئیس دولت اصلاحات استفاده میکرد. برای اصلاحطلبان نیز مهم این است که چه کسانی به این گفتمان روی میآورند، تا به امروز هم خوشبختانه آقای روحانی این گفتمان را پیش برده است، اگرچه در برخی از حوزههای اجرایی و انتخاب برخی از اعضای کابینه میتوان به او انتقاداتی وارد کرد، اما در هر صورت ایشان تا به امروز هم همان گفتمان اصلاحطلبی خودش را دنبال میکند و تا امروز هم مورد حمایت اصلاحطلبان بوده است، تا آینده هم این حمایت خواهد بود تا ببینیم چه اتفاقاتی رخ خواهد داد.
جناح چپ در سال ۷۶ چقدر با برنامه وارد انتخابات شده بود و چقدر پیش بینی میکردند که نامزدشان چنین رأی بالایی را داشته باشد؟
عرض کردم که گروههای مرجع در جریان چپ آن روز تا حدود یک ماه قبل از انتخابات این احتمال پیروزی قطعی را نمیدادند، چون تا آن زمان تمام دستگاههای تأثیرگذار از تلویزیون گرفته تا تریبون ائمه جمعه و جماعات و نهادهای حتی غیر مسئول در انتخابات همه فعال شدند که نامزد رقیب اصلاحات رأی بیاورد، در این فاصله البته ستاد انتخاباتی اصلاحطلبان هم کار خودش را به صورت جدی انجام میداد، از حدود کمتر از یک ماه مانده به دوم خرداد بود که با سفرهای استانی و گزارشها و نظرسنجیهای میدانی که توسط برخی نهادها و حتی نهادهای امنیتی صورت گرفت مشخص شد که آن پیشبینی که حاکمیت در مورد نامزد مورد نظرشان داشت، اتفاق نخواهد افتاد. به طور طبیعی ورق برگشت و یک رأی غیرقابل تصور در صندوق نامزد اصلاحطلبان ریخته شد اما چپهایی که در ستاد ایشان فعالیت میکردند به طور جدی در کل کشور مشغول کارهای سیاسی و تبلیغاتی متعارف خودشان بودند.
با توجه به اینکه گفتمان اصلاحات مورد توجه بسیاری از بدنه اجتماعی بود چه شد که در سال ۸۴ مردم به آن گفتمان رأی ندادند؟
مهمترین عامل شکست اصلاحطلبان در سال ۸۴ همان اشتباهی بود که اصولگرایان در سال ۹۲ مرتکب شدند. تنوع نامزدها و عدم ائتلافشان عامل اصلی شکست اصلاحطلبان بود و معتقدم که قطعاً اگر اصلاحطلبان با یک نامزد آمده بودند و آقای هاشمی که باوجود تحلیل برخی از نخبگان تصور میکرد قطعاً پیروز خواهد بود وارد این میدان نشده بود، حتماً دو نامزد اصلی جبهه اصلاحات، یعنی آقایان کروبی و معین، احیاناً میتوانستند به یک ائتلاف واحد برسند، چنانکه سال ۹۲ با محوریت رهبر جبهه اصلاحات این اتفاق صورت گرفت.
اما دو عامل دیگر را هم در کنار این عامل باید در نظر گرفت؛ یکی اینکه نامزدی که به مرحله دوم راه پیدا کرد، در مرحله اول هم با یک پارادایمی آمد که هرچند این پارادایم پشتوانه سیاسی خاصی از نظر حکومتداری نداشت ولی بخشهای متنوعی از جامعه را به خود جذب کرد، این گفتمان، گفتمانی بود که تقریباً همه انقلاب و همه آحاد حاکمیتی را زیر سوال برد و گذشته ۲۷ ساله انقلاب را به صورت کامل دچار تخطئه کرد که اقبال به این نوع ادبیات برای بخشی از جامعه قابل پیشبینی بود.
عامل سوم هم این بود که در واقع یکی از نهادهای غیرمسئول در روز رأیگیری مرحله اول به طور جدی فعال شده بود که شخص آقای احمدینژاد به مرحله دوم انتخابات راه پیدا کند و از نامزد اولیهشان که آقای قالیباف بود فاصله گرفته بودند و در مرحله دوم هم به دلیل جایگاه اجتماعی آقای هاشمی پیشبینی شده بود که هرکس رقیب ایشان شود برنده انتخابات خواهد بود، بنابراین، این اتفاق به دلیل این سه عامل افتاد.
به نظر شما با توجه به وضعیت حال حاضر جامعه، میتوان باز هم همان شعارهای دوران اصلاحات را تکرار کرد و آیا جامعه امروز آن شعارها را میپذیرد؟
اتفاق ۸۸ نشان داد که دقیقاً اصلاحات در جامعه قویتر و نهادینهتر شده است و هنوز هم آن روند ادامه دارد، من رأی سال ۹۲ را دقیقاً در همین چارچوب ارزیابی میکنم، یعنی اگر اصلاحات و اندیشه اصلاحطلبانه بر خلاف تصور برخی افراد از بین رفته بود حتماً با محوریت و نقش خاصی که رهبر اصلاحات ایفا کرده بود، نتیجه انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲ این نمیشد. این مسائل همه بیانگر این است که هم آن اندیشه کماکان در جامعه قدرتمند است و هم آن رهبری، کاریزمای خودش را در جامعه محفوظ دارد. آنچه که مهم است این است که ما در جامعهمان که یک جامعه توسعه نیافته است از عدم توازن شدید رسانهای و وسایل افکار سنجی برخورداریم، به این معنا که تلویزیون و رادیویی که تحت اشراف حاکمیت است و تریبونهای رسمی در شهرستانها و شهرهای کوچک و روستاها به صورت یکدست در اختیار جریان رقیب اصلاحات است و این محدودیتهایی هم که در همین یکی دو سال اخیر برای جریان و تفکر اصلاحطلبی بوجود آمده و نسبتاً هم قابل توجه بوده همه نشانگر این است که این اندیشه دارای اقبال اجتماعی بسیار بسیار بالاست.
تعریف شما از گفتمان اصلاحطلبی چیست؟
گفتمان اصلاح طلبی در نهایت گفتمانی است که میخواهد یک هماهنگی بین جامعه دینی با مؤلفههای نوین جهانی برقرار کند. در کشور ما هیچ گفتمان دیگری نمیتواند به این آرزو تحقق بخشد و ما هم اگر بخواهیم در نظام نوین جهانی جایگاهی داشته باشیم ناچاریم که از این اندیشه حمایت کنیم و این اندیشه است که میتواند کشور را به سرانجام موفقیت در عرصههای ملی و بین المللی برساند. آقای روحانی هم خوب تشخیص داده است، با توجه به پیشینه پرسابقه اصولگرایانهاش در انتخابات ۹۲ تشخیص داد که باید همان پارادایم اصلاح طلبی را ادامه دهد و همین نیز باعث شد که به پیروزی برسد.
به نظر شما شعارهاییکه در دوران اصلاحات مطرح شد چقدر تحقق پیدا کرد؟
شعارهای اصلاحطلبی که در عرصه دولتی داده میشد تا حدود بسیار زیادی تحقق پیدا کرده است، البته انکار نمیکنم که افکار عمومی جامعه چنین برداشتی را مشابه من ندارد به دلیل اینکه رسانههای قدرتمند کشور و در رأس آنها صداوسیما به عنوان اپوزیسیون اصلاحات سالها علیه تفکر اصلاحطلبی سمپاشی کردهاند، پس شما این روزها در بخشهای گسترده و مهمی از جامعه اگر بخواهید یک ارزیابی کنید در عین اینکه دولت اصلاحات را یک دولت سالم و پاک میدانند، اما معتقدند که اصلاحطلبها خیلی نتوانستند برای مثال در حوزه اقتصادی موفق باشند، زیرا امروزه یکی از بزرگترین دغدغههای جامعه ما اقتصاد است و به همین جهت نیز دولتها را با این نشانه مورد ارزیابی قرار میدهند. آقای احمدینژاد هم اگر توانسته تا به حال و مخصوصا در دوره هشت ساله خودش بخشی از جامعه به ویژه قشر فقیر و زیر خط فقر را با خودش همراه کند به خاطر این بوده که از پول هزینه کرد؛ البته در جایگاه غیر مطلوب خودش. امروز نیز اگر من معتقدم آقای احمدینژاد تا حدودی نسبتاً پایگاه اجتماعی دارد به دلیل همان نوع کارکرد غیر عالمانه و غیرفنی است که در حوزه دولتداری و کشورداری کرده بود و پول نفت و درآمدهای دیگر کشور را مستقیماً به تعبیر خودش وارد سفره مردم کرده بود، ضمن اینکه بخشهایی از جامعه از این اتفاق خوشحال بودند اما در بلند مدت آثار تخریبی بسیار بزرگی از جمله در حوزه اقتصادی و تورم بر این جامعه گذاشته که سالهای سال باید سیاستمداران و دولتمردان راهی را دنبال کنند تا بتوانند به یک ثبات اقتصادی در جامعه برسند.
دستاوردهای دولت اصلاحات در زمان احمدینژاد باقی ماند؟
بدون شک دولت اصلاحات فضای جدیدی را در عرصه آموزشی و فرهنگی و اجتماعی برای اولین بار ایجاد کرد که بیسابقه است و دولت بعدی هم مجبور بود که بخشی از اینها را با وجود زاویه بسیار شدیدی که با دولت اصلاحات داشت دنبال کند. یکی از بزرگترین دستاوردهای اجتماعی دولت اصلاحات هم تأسیس شوراها بود که به صراحت در قانون اساسی بود اما سالها مورد بیتوجهی دولتهای قبلی قرار گرفته بود، البته دولت جنگ شرایطی داشت که نمیتوانست وارد این عرصه شود، اما به این نکته توجه کنید که دولت و اساساً تفکر آقای هاشمی هم چندان تمایل و توجهی به مباحث توسعه جامعه مدنی و توزیع قدرت در روزگار خودش نداشت. پس آن دسته از دوستان هماهنگ با تفکر آقای هاشمی که تفکر اصلاحطلبی را مولود سیاستها و ادامه روند دولت سازندگی میدانند اشتباه تحلیل میکنند و در دام تحلیلهای غلط افتادهاند. دوره اصلاحات یک نقطه عطف و جنبش اصلاحات یک جنبش واقعی است که با مخاطبان نسل جوانی که داشته، جامعه را وارد یک عرصه جدید اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کرده است.
نقدی به عملکرد اصلاحات در آن زمان دارید؟
اصلاحات طیف وسیعی بود. جبهه اصلاحات و رئیس دولت به عنوان رهبر جبهه اصلاحات نیامده بود که یک حد و حصری را ایجاد و سر و ته طیف را مشخص کند و بگوید هیچکس دیگری خارج از این دایره قرار نمیگیرد. اصلاحات یک تفکری بود که اصلاحطلبان واقعی و رهبر آن تمام سعیشان بر این بود که این تفکر را در جامعه نهادینه کنند و موفق هم بودند و شما نتیجه آن را در انتخابات ۹۲ دیدید. آقای روحانی عضو جامعه روحانیت مبارز تمام پارادایم و گفتمانش اصلاحطلبی است، که این آرزو و خواسته اصلاحطلبان بود و مهم نیست که چه کسی تحت تأثیر این پارادایم قرار میگیرد. البته در این طیف بسیار گسترده عناصری بودند که در آن فضای آزاد بعضاً دچار اشتباهات تاکتیکی و راهبردی نیز میشدند، مثل فضایی که توسط جمعیت محدود اصلاحطلب و کمتجربگی سیاسی یا به دلیل آن گشادگی در جامعه بود که در مطبوعات شکل گرفت، یا مثلاً برخی از شعارهایی که در سالهای آخر اصلاحات برخی از افراد معدود تحت عنوان «خروج از حاکمیت» میدادند، که البته آنها هم بعدها آن شعار را تعدیل و به گونه دیگری تحیل کردند.
در واقع جنبش اصلاحات هم مثل هر جنبش دیگری اشتباهاتی داشت اما بدون تردید باید گفت که در عمر قریب به چهار دهه جمهوری اسلامی، چه در عرصه فرهنگی، چه در عرصه سیاسی و بینالمللی و چه در عرصه اجتماعی، دولتی را بهتر از دولت اصلاحات طبق آمار و ارقام نمیبینید. شاید بزرگترین شاهدی که بتوانیم بیاوریم و بر آن اصرار بورزیم، استقبالی بود که از جامعه ملی ایران و جامعه حکومتی ایران در عرصه بینالمللی شد. یادمان نرود که در سال ۷۵ ما در آستانه یک اجماع جهانی علیه ایران و حتی بنا بر تحلیل برخی در آستانه یک جنگ بودیم که با پیروزی رئیس دولت اصلاحات در سال ۷۶ این اجماع جهانی شکست و درست برعکس جامعه جهانی در دوره هشت ساله اصلاحات اقبال بسیار شدیدی هم نسبت به حکومت و هم نسبت به جامعه ایران پیدا کردند. اما هیچکس نمیتواند یک دورهای از حیات سیاسی خودش را عاری از خطا و اشتباه بداند. همچنان که اگر از رئیس دولت اصلاحات امروز بپرسید که اگر به دولت بازگردی و ریاست دولت را به عهده بگیری چه گونه عمل میکنی؟ حتماً خواهد گفت که برخی از کارها را نخواهم کرد و برخی کارها را حتما خواهم کرد و در اولویت قرار خواهم داد.