گفتگوی طنز با محمدعلی ابطحی
عصر جنوب/ asrejonoob.ir: مجله خط خطی – شهرام شهیدی: در اسفند ماه به دیدنش رفتیم. از لحظه ای که در را باز کرد تا وقتی دفترش را ترک کردیم، صمیمی و خوش برخورد بود و از جواب دادن به هیچ پرسشی طفره نرفت و روی ترش نکرد. با او شیطنت هایش در تاریخ معاصر ایران را ورق زدیم و البته کمبود وقت نگذاشت صحبت مان خیلی گل بیندازد. باشد تا باز در فرصتی دیگر تاریخ شفاهی این کشور را از زبان او بیرون بکشیم.
شهیدی: آقای ابطحی دوباره چاق شدید، فکر می کنید لازم است دوباره لاغرتان کنند؟
– ابطحی: الان نوبت آدم های دیگر است که لاغر بشوند، بعدش هم من از وقتی یادم هست و هر کس من را شناخته، گرد شناخته، حیف است این امتیاز گرفته شود.
حیدری: تبدیل به برند شما شده
شجاعی فرد: خوبی اش در این است که دیگر زاویه ندارید…
شهیدی: پس حالا بی زاویه ترین شخصیت سیاسی هستید.
– ابطحی: الان خوب شدم و نسبتا قابل قبول است. یک بار کنفرانس اسلامی بودیم آقای بیب با خرازی داشتند از آسانسور می آمدند پایین. آسانسور شیشه ای بود. دیدم دارند می خندند از همان بالا. آمدند پایین دیدم آقای بیب می گوید ابطحی داره اینجا قل می خوره!
شهیدی: حالا که به قول خودتان از بی خشن ترین سیاستمداران ایران هستید، به نظرتان بهترین رژیم لاغری چیست؟ به خوانندگان ما چه توصیه ای دارید؟
– ابطحی: بهترین رژیم لاغری این است که هر چه دوست دارند بخورند ولی…
حیدری: چیز زیادی نخورند!
– ابطحی: آره چیز زیادی نخورند، زیادی خوردن باعث می شود آدم چاق و لاغر شود.
شهیدی: ما الان باید شما را چه بنامیم؟ رییس دفتر سابق بیب؟ یعنی سِمَت سابق شما چی بوده؟
– ابطحی: همان رییس دفتر آقای سابق. البته خیلی جاهای دیگر هم بودم. قبلا رادیو بودم و مدتی معاون آقای بیب هم بودم. وقتی هنوز بیب نشده بود و وزیر ارشاد بود. ولی همین آقای بیب از رجال خوش شانس مملکت هستند، هر چند وقت یک بار دلیلی پیش می آید که در سطح وسیعی مطرح می شوند.
شهیدی: شما یکی از خوش اخلاق ترین سیاستمداران ایران هستید، تا جایی که من می دانم اکثرا سگرمه های شان تو هم است. شما چرا ژست نمی گیرید؟
– ابطحی: اخم به من نمی آید، اصلا میمک صورتم جوری است که نمی توانم اخم کنم.
شهیدی: یعنی ژنتیکی است؟
– ابطحی: نیامده بهم دیگه. اصلا حوصله ندارم بیخودی غصه بخورم. قبل از آن قضایا که متنبه هم بشوم، خیلی جوش نمی زدم.
شهیدی: یکی از جرم هایی که به شما منتسب است، منتشر کردن عکس های خصوصی سیاستمداران بوده، عکس هایی که تو وبلاگ تان می گذاشتید؟ آیا صحت دارد که عکس های سیاستمداران را سر چهارراه ایران خودرو می فروختید؟
– ابطحی: چهارراه کجا؟
شهیدی: چهارراه ایران خودرو.
– ابطحی: چهارراهش را که یادم نیست (خنده) ولی اگر بشود چنین کاری کرد پول خوبی می شود درآورد. اولین بار من رفته بودم دبی، آنجا تابلوهای تبلیغاتی موبایل دوربین دار را برای اولین بار دیدم. دیدم نوشته موبایل با توربین. گفتم یا آمده تو بازار یا داره میاد به بازار. دیگه رفتم دنبال اینکه یکی از اینها گیر بیاورم.
اونجا من یکی از آن موبایل ها خریدم و آمدم. هنوز آن موقع وبلاگ و اینها هم نمی نوشتم و از آن موقع در دولت شروع کردم به عکس گرفتن و کسی هم توجه نمی کرد که با موبایل هم می شود عکس گرفت. یک آرشیو خوبی قبل از اینکه وبلاگم را درست کنم، جمع کرده بودم. در آن موقع یکی از انگیزه هایم از درست کردن وبلاگ استفاده از همین عکس ها بود. بعد عکس ها را که گذاشتم حس کردم اتفاق خیلی مهمی است.
تا آن موقع کسی به جز عکس ۴×۳ عکس دیگری از مقامات ندیده بود. اوایل برخوردها خیلی بد و تلخ بود. آنقدر به آقای بیب غُر زدند که یک روز که از راه اندازی وبلاگم دو هفته می گذشت، من و آقای معتمدی و آقای بیب از پله ها پایین می آمدیم که آقای بیب به آقای معتمدی گفتند چرا سایت مستهجن این را فیلترش نمی کنید؟ البته شوخی می کرد. بعد کم کم علاقمند زیاد شد.
یادم هست یک روز یکی از وزرای کابینه که نه می دانست وبلاگ چیست نه می دانست با موبایل می شود عکس گرفت – آدم مهمی هم هست – گفت پسرم که در آمریکا درس می خواند زنگ زده و می گوید این چیه ابطحی داره؟ بگو از تو هم عکس بگیرد و در سایتش بگذارد. البته من ملاحظه می کردم و عکس هر کسی را هم نمی گذاشتم.
فقط کاری که من کردم در تاریخ معاصر ایران این بود که شخصیت ها را از قاب ۴×۳ درآوردم که این قبلا اتفاق نیفتاده بود و جسارت خیلی سنگینی بود. مثلا طرف داشت وضوع می گرفت. خب من هم همیشه بهشان می گفتم. بعد هم قبول کرده بودند که مردم که فکر نمی کنند شما غذا نمی خورید. وضو نمی گیرید؟ چهارزانو نمی نشینید؟ البته بعضی ها استقبال می کردند و بعضی ها غُر می زدند و بعضی هم بی اعتنایی می کردند.
شهیدی: قاعدتا اسم کسانی که غر می زدند را که نمی گویید. اسم چند نفر از آنهایی که استقبال می کردند را می توانید بگویید؟
– ابطحی: مثلا آقای شمخانی خوب بود. خوشش می آمد. تشویق می کرد. آقای جهانگیری، آقای صفدر حسینی. گاهی اتفاق جالبی هم می افتاد. مثلا دوتا از وزرا در یک حالت جالبی مثلا یکی دستش را گذاشته بود بر روی دوش دیگری و یکی دیگر از همکارهای ما می آمد می گفت بیا ازشان عکس بگیر. یا مثلا می گفتند بیاییم اینجوری بنشینیم که ابطحی عکس مان را بگیرد.
شهیدی: بعدها اتفاق افتاد که کسی هم عکس شما را بگیرد و منتشر کند؟ مثلا در همان حالت ها؟
– ابطحی: بله، عکسی بود که خیلی هم روزنامه ها صروصدا کردند و جنجال شد. شبی من و آقای بجنوردی در حرم امام بودیم، چراغ ها را خاموش کردند. آقای بجنوردی جلوی من نشسته بود، من در همان حالت با موبایلم عکسی از آقای بجنوردی با همان نور کم گرفتم. همین صحنه را خبرگزاری ایسنا هم گرفته بود و خلاصه خلاف مان این بود. بقیه خلاف هایمان را کسی عکس نینداخته!
شهیدی: با مزه ترین شخصیت دولت که در جمع شوخی می کرد چه کسی بود؟
– ابطحی: آقای حبیبی یک نوع شوخی های باوقار و وزینی داشتند که خیلی ملیح بود. مثلا آخر جلسات معمولا ده پانزده تا مصوبه باید دولتی ها تصویب می کردند. می گفت چندتا مصوبه ارتماسی هم داریم که می خوانم. بقیه الحمدلله اکثرشان بداخلاق بودند. آقای زنگنه هم گاهی اوقات حرف های بامزه ای می زد.
شجاعی فرد: آقای زنگنه شوخی هایشان هم به صورت جدی بود؟
– ابطحی: نه، مثال های خوبی می زد. آقای مهاجران هم، دوره ای که بود حرف هایی می زد که خودش بیشتر فکر می کرد خوشمزه است.
شهیدی: اول قابل چاپ نبود، بعدا قابل چاپ شد!
حیدری: بداخلاق ترین عضو کابینه چه کسی بود؟
– ابطحی: زیاد بودنداما بداخلاق کلمه خوبی نیست.
شهیدی: بگوییم جدی ترین.
– ابطحی: آقای مظفر بود که نمی شد با ایشان شوخی کرد.
شهیدی: عکس آقای مظفر را انداختید که با ایشان شوخی کنید؟
– ابطحی: بر سر این جور مسائل مشکلی نداشتند، بر سر مسائل و مباحث کابینه شوخی نداشتند. آقای ستاری فر خیلی زود جوش می آورد؛ یا آقای مظاهری، خودآقای بیب هم زود جوش می آوردند هم جوش آوردنش زود بود هم برگشتنش!
شهیدی: آدم بهتر است وبلاگش فیلتر شود یا خودش؟
– ابطحی: یعنی چه خودش فیلتر شود؟
شهیدی: مثل بیب بشود.
– ابطحی: خوب اگر خودش فیلتر شود، حتما وبلاگش هم فیلتر شده است.
شهیدی: خب فیلترشکن هم هست…
– ابطحی: مها آنقدر محبوب نمی شویم که فیلتر شویم…
شهیدی: شما وایبر را ترجیح می دهید یا فیس بوک را؟
– ابطحی: تا یک مدتی که خیلی فیس بوک را. اگر فیس بوک فیلتر نباشد، فیس بوک را ترجیح می دهم. به دلیل آشنا شدن با آدم های جدید که ارتباط داشتن و صحبت کردن و آشنایی خیلی قشنگ است ولی در سیستم وایبر و … چنین چیزی نیست. تکراری می شود. من پیش بینی می کنمدر آینده آی دی وایبر افراد علنی بشود. الان حتی اس ام اس هم خیلی کم شده.
شجاعی فرد: آن زمان که در دولت بودید، از وزارت ارتباطات سرویس ویژه ای می گرفتید؟ مثلا وزرا خط ویژه اینترنت بخواهند؟ و آیا فیلترینگ برای شما هم بوده؟
– ابطحی: درآن زمان که امکانات اولیه بود، هنوز اینترنت غییییژژژ بود چی بود؟ Dial up بود. ما هم همینطور بودیم. حوزه کاری من به ارتباطات مربوط نبود ولی من اینقدر در مورد حوزه ارتباطات به دولت غُر زده بودم که هر وقت جلسه ای در این مورد بود، من را هم دعوت می کردند. یک بار جلسه ای بود در مورد کارت های تلفن که با آنها به خارج از کشور زنگ می زدند و هزینه اش ارزان می شد، وزیر ارتباطات، آقای معتمدی، وزارت خارجه، همگی بودند.
من به آقای خرازی گفتم آن کارتی که با فرزندان تان در خارج از کشور صحبت می کنید، از جیب تان دربیاورید، به نظرم این کارت ها خدمات است به ملت، این خدمات را باید ساماندهی کرد. حداکثر این است که دولت ضرر می کند، خب ضرر می کند، یعنی به مردم خدمات می دهد. دولت باید خدمات دهد.
کلا من پررو بودم و در مسائلی که به من مربوط نبود هم دخالت می کردم. برای اولین بار بود که در ریاست جمهوری خط اینترنت کشیده بودند، البته آن هم Dial up بود ولی همیشه وصل بود. من در دفترم اولین سایتیی که دیدم سایت گویا بود که اخبار داخلی را نشان می داد. سال ۷۹-۷۸ بعدا ایمیل درست کردم و…
شهیدی: شما وقتی که مدیر صدا و سیمای مشهد بودید، گفته بودید در آنجا خیلی کار یاد گرفتید، معمولا مدیر بایدکار یاد بگیرد یا کار یاد بدهد؟
– ابطحی: وقتی من مدیر صدا و سمای مشهد شدم اوایل انقلاب بود. چیزی که در همه انقلاب ها اتفاق می افتد، این است که آدم های انقلاب وارد حوزه های رسانه ای می شوند. من قبلا در رادیو و تلویزیون نبودم ولی باید حرف های جدیدی زده می شد. من هم ۲۰ ساله بودم، خوش قلم بودم. می نوشتم، به آنجا رفتم که مطلب محتوایی تلویزیون را بنویسم.
بچه هایی هم که آنجا بودند مدعی نوشتن مطالبی در راستای فضای موجود انقلاب نبودند. من هم به نوشتن اکتفا نمی کردم. با همه دوست می شدم. به همه جا سر می کشیدم و یاد می گرفتم. نودال بود. اینجور چیزها بود. وارد می شدم. چیزی یاد می گرفتم. خیلی ها بودند که وارد سیستم اجرایی شدند ولی چیزی یاد نگرفتند.
شهیدی: یعنی رفتید رادیو و خودتان خیلی از کارهایش را کردید؟
– ابطحی: بله، دلیل اینکه من را به رادیو تلویزیون فرستادند این بود که قبل از انقلاب پدرم یک کانون اسلامی داشتند، آنجا اسلاید پخش می کردند، اسلایدهایی بود که وسطش یک منظره بود و بالایش یک آیه قرآنی می گذاشتند راجع به آن منظره. من چون وضع مالی پدرم خوب بود، قبل از انقلاب ماشین داشتند و برای من دستگاه سوپر ۸ خریده بودند که من باهاش فیلمبرداری می کردم. بعدها دستگاه edit کردن فیلم را خریدند، فیلم ها را روی هم می گذاشتند و با آن قطع می دادند و معلوم نمی شد بریده شده، پرش نداشت!
حیدری: در رادیو هنوز هم از همین دستگاه ها هست.
– ابطحی: الان دیگه سی دی شده. قبلا فیلم بود. سوپر ۸ بود. بعد اینها را که انتخاب می کردی، یک مونیتوری بالایش بود که خیلی قشنگ بود و خلاصه، کاری می کرد تصویر پرش نداشته باشد.
شهیدی: کاش صدا و سیما هم برای پخش فوتبال ها از این استفاده می کرد.
– ابطحی: آره خوب این مال قبل بود. می گرفتی نگه می داشتی گرم می شد حلقه هاش با هم یکی می شد. فیلم هاش هم سه دقیقه ای بود و باید عوض می کردی. یعنی با این فضاها ارتباط داشتم. به همین خاطر از همان اوایل انقلاب من در حوزه فرهنگی هنری فعال بودم. خوشبختانه در هیچ حوزه دیگری نبودم.
شجاعی فرد: خب پس برای همین چاق شدید!
شهیدی: بهترین برنامه رادیویی که شنیدید چه بود؟
– ابطحی: شنیدم یا درست کردم؟
شهیدی: هر دو؟
– ابطحی: یه برنامه ای داشتم که شیرینی خاطره اش برایم مانده، در آن برنامه می رفتیم جبهه از سربازان در جبهه مصاحبه می گرفتیم. از آن طریق با خانواده هاشان حرف می زدند و اینها.
شهیدی: پیام می دادند به خانواده هاشان.
– ابطحی: آره پیام می دادند که من فلانی هستم در فلان جبهه و اینها. یک روز در یکی از این مصاحبه ها با سربازی مصاحبه کردیم که نمی دانم چرا در شهرش – فکر کنم الیگودرز بود – گفته شده بود که مفقودالاثر شده و بعد که صدایش پخش شده بود خانواده اش مراجعه کردند که زنده است و از روی آن مصاحبه جایش را پیدا کردیم و این خاطره خیلی برایم خوب بود. اسمش پیام جبهه بود. صبح ها نیم ساعت پخش می شد.
شهیدی: گوینده آژیر خطر چه کسی بود؟
– ابطحی: نمی دانم.
شجاعی فرد: یادتان نمی آید چطور ساخته شد
– ابطحی: قبلا ساخته شده بود و از زمان قبل از انقلاب بود. از قبل تو رادیو بود که به عنوان یک چیز استاندارد پخش می کردند. ما در رادیو یک خط هاتلاین داشتیم، تلفنش هم قرمزرنگ بود. از این تلفن سیاه معمولی ها که باید گوشی را برمی داشتی. شماره گیر نداشت. این همیشه رویپخش بود. آن طرفش روی خط ستاد مشترکبود که آنها باید به ما اعلام می کردند، آ« موقع اپراتور موظف بود تا زنگ زده می شودفقط بپرسد زرد یا قرمز.
نوارها هم که همیشه چیده شده بود روی دستگاه. تا می گفت زرد باید زرد را می رفت. تا می گفت قرمز باید قرمز را می رفت. بعداز مدتی ما با آقای محمد هاشمی بحثی داشتیم مبنی بر اینکه وقتی آژیر از تهران پخش می شد در کل ایران پخش می شد. بعدها سیستمی درست کردند از نظر فنی. چون درآن زمان سیستم ماهواره که نبود. دکل به دکل بود. خاطرات اینها خیلی قدیمی شده ها. واقعا گفتن دارد. آن موقع ها دکل به دکل بود. بعد پخش آژیر را مخصوص هر استان کردند که مثلا فقط در تهران پخش بشود. خب گاهی هم اشتباه می شد. بعضی وقت ها هم نه.
حیدری: مثل پیش بینی آب و هوا؟
– ابطحی: نه خب. آژیر دو مرحله داشت، یکی قبل از جنگ شهری – که من در آن زمان مدیر رادیو بودم – که نسبتا منظم بود، یعنی از زمانی که هواپیما بلند می شد – اون موقع ساسری بود – سراسر ایران آژیر می زدند. معمولا قبل از زدن آژیر را زده بودیم ولی دوران موشک باران خیلی سخت بود چون مشخص نبودکجا فرود می آید.
شجاعی فرد: خط سیرش مشخص نبود؟
– ابطحی: خب چرا. این کار را می کردیم اما معمولا آژیر ما همزمان با اصابت موشک می شد.
شجاعی فرد: در این زمان کسی شوخی هم می کرد که مثلا آژیر بی هنگام بزند و…؟
– ابطحی: نه، من نشنیدم. توی رادیو شوخی هایی بود ولی نه در حوزه جنگ.
شهیدی: شما دلواپس چیزی هستید؟
– ابطحی: الان؟
شهیدی: در شرایط موجود…
– ابطحی: کمی دلواپس چاقی ام هستم. کمی پایم درد می کند ولی از شوخی گذشته قبلا خیلی دلواپس بودم ولی الان حسی بهم دست داده که در دلواپسی، ما غیر از اینکه خودمان را اذیت کنیم هیچ فایده ای ندارد. الان مدتی است که خوشبختانه فقط خواننده خبرها هستم و حرص نمی خورم.
معمولا کسی دلواپسی دارد که دنبال قدرت است. من انگیزه دنبال قدرت بودن را در خودم نمی بینم. حس می کنم در طول عمرم همه چیز را تجربه کرده ام و زندگی الانم را دوست دارم. کتاب می خوانم، فیلم می بینم، هر ساعت که بخواهم از خواب بیدار می شوم. فکر می کنم به اندازه یک عمر که یک نفر ممکن است به این انقلاب و اسلام خدمت کند، من خدمت کرده ام دیگر!
شهیدی: شما در جایی از صدای سیاوش قمیشی تعریف کردید و گفته بودید گوش هم می دهید. حالا می خواستم بدانم موسیقی مورد علاقه شما کدام است؟ پاپ، راک، سنتی؟ واینکه کدام خواننده را می پسندید؟
– ابطحی: در مورد این موضوع قبلا نوشته بودم. کسی نمی تواند ادعا کند که من فقط فلان موسیقی را دوست دارم. موسیقی یک ارتباط بیرونی با درون آدم هاست و درون آدم همیشه متفاوت است، بنابراین موسیقی های متفاوت را می طلبد. گاهی شاد، گاهی غم انگیز، گاهی ورجه ورجه می طلبد، گاهی آرامش بخش و … فکر می کنم بزرگترین خواننده پاپ یا سنتی کشورمان هم لحظاتی هست که به نوع دیگری از موسیقی نیاز دارد. مثلا بعید است شجریان فقط بخواهد سبک سنتی گوش بدهد.
شهیدی: خب اصلا بخواهد هم انتخاب هایش محدود است. کار کی را گوش بکند؟
– ابطحی: نیازهای آدم… نیازهای درونی متفاوت می شود خب، معمولا موسیقی های جدید را گوش می کنم.
شجاعی فرد: خب پس چرا نمی گذارید ما موسیقی خودمان را گوش کنیم؟
– ابطحی: شما هم گوش می کنید دیگر. شما هم اینطوری نیست که گوش نکنید!
شهیدی: در قضیه مرتضی پاشایی شما با طرفدارانش موافق بودید یا با آقای اباذری؟
– ابطحی: من آقای پاشایی را زیاد نمی شناختم.
شهیدی: الان پس به شما هجمه می کنند.
– ابطحی: فقط یک بار در تالار وحدت جلسه ای بود. من خواندنش را آنجا دیدم و شنیدم. متفرق شنیده بودمش. به نظرم آن جریان نوعی فرصت طلبی بود. به عنوان یک هنرمند که از دست رفته تسلیت گفتم اما به عنوان یک ضایعه نه خب. چون ایشان آدم فوق العاده ای نبودند. خیلی از افرادی هم که آن فضا را درست کردند، ایشان را آدم فوق العاده ای نبودند.
خیلی از افرادی هم که آن فضا را درست کردند، ایشان را آدم فوق العاده ای نمی دانستند اما نکته ای که فراموش نمی شود این است که پاشایی را رادیو و تلویزیون پاشایی کرد و تبدیل به یک آدم سرشناسش کرد، خیلی ها بودند که بهتر بودند یا همینجوری می خواندند ولی چون رادیو و تلویزیون در تیتراژش نگذاشته بودشان کسی نمی شناختشان.
آن جو هم کاذب بود. من در این قضیه خیلی با آقای اباذری مخالف نبودم. شاید تعبیرات ایشان را نمی پسندیدم ولی با اصل ماجرا موافق بودم. مثلا لطفی چند وقت قبلش فوت کرد. استاد ساز ایران اما خیلی عادی به خاک سپرده شد. یعنی توجه به پاشایی نشاندهنده اعتلای هنر نبود.
شهیدی: شما اگر قرار باشد در نوروز با سه نفر همسفر شوید دوست دارید آن سه نفر چه کسانی باشند؟
– ابطحی: خب نمی شود بگویی…
شجاعی فرد: مگه قرار است کجا بروید؟
– ابطحی: خب با خانواده و…
شهیدی: با کدام چهره های شناخته شده دوست داشتید همسفر شوید؟
– ابطحی: من… با رضا کیانیان، چون با هم رفیق هستیم. با آقای جهانگیری و جواد لاریجانی هم.
شهیدی: حالا با کدام سه نفر دوست داشتید هم بند باشید؟
– ابطحی: از کسانی که بیرون هستند یا آن تو؟
شهیدی: فرق نمی کند. از بیرون هم می توانید ببرید تو!
– ابطحی: مرحوم احمد بورقانی اگر زنده بود. همین اقای هادی حیدری خوب بود، آقای سعید لیلاز هم خوب است.
شهیدی: حالا اگر در سفری با آقای حسین شریعتمداری همسفر شوید، در راه چه صحبتی با هم دارید؟
– ابطحی: من اقای شریعتمداری را نمی دانم تلخ هستند یا نه. چون بعضی ها در قلم شان بسیار تلخ هستند اما در زندگی شان نه. من با شخصیت شان زیادآشنا نیستم ولی سعی می کنم در مورد سیاست حرف نزنم و راجع به دماوندو بچه هایش و ماشین چی دارد و در مورد این چیزها صحبت کنم.
شهیدی: آخرین باری که پول قرض کردید کی بوده؟
– ابطحی: من از قرض کردن همیشه خیلی می ترسم. سعی می کنم با آنچه که دارم زندگی ام را تنظیم کنم.
شجاعی فرد: آیا به غیر از پول چیزی هست که قرض کرده باشید؟
شهیدی: فیلمی، کتابی؟
– ابطحی: معمولا خوردم شان. آره معمولا پس نمی دهم.
شهیدی: قرض الپسنده بوده پس؟
– ابطحی: آره. ولی کتاب هست به نام مرد صدساله که نمی دانم چی… خیلی طولانی است اسمش. که به تازگی امانت گرفتم و به صاحبش گفتم پس نمی دهم. کتاب طنز خیلی قشنگی است. خارجی است. یک پیرمرد صدساله ای است که روز تولدش از خانه سالمندان فرار می کند و تمام کشور را به هم می ریزد.
شهیدی: تا حالا شده در قرعه کشی جایزه بگیرید؟ اصلا در قرعه کشی شرکت کردید؟
– ابطحی: نه اصلا شرکت نکردم.
شهیدی: اگر به عقب برگردید کدام کار را دیگر انجام نمی دهید؟
– ابطحی: خب خیلی کارها هست که دیگر نمی کردم.
شهیدی: لابداین مصاحبه هم بین گزینه هاست.
– ابطحی: نه، سعی می کنم با واقعیت ها جلو بروم تا با آرمان هایم. خیلی در آرمان هایمان بی دلیل جلو می رفتیم و به نتیجه هم نمی رسیدیم. دلواپسی هایی که داشتم و غصه هایی که خوردم را نمی خوردم. پشیمان نیستم ولی فکر می کنم اگر می دانستم که اینجوری است و اثری هم ندارد، بیخود خودم، خانواده ام و سلامتی ام را در این راه نمی گذاشتم.
شهیدی: شما بین دولت های احمدی نژاد و روحانی، به غیر از عملکرد در بخش هسته، تفاوتی در عملکرد دردیگر حوزه ها می بینید؟ مثلا در محیط زیست؟ در اقتصاد؟
– ابطحی: بله، تغییر که خیلی ایجاد شده است ولی آن تغییری که جامعه مطالبه می کرد، ایجاد نشده. علتش هم این است که آقای روحانی، با اینکه کسی نبود که به عنوان یک اصلاح طلب یا یک جریان روشن اندیش تلقی شود، خودش به تنهایی شعارهایش را مطالبه می کند. بدنه اش حتی کسانی که خوش سابقه هم بودند، به خاطر آینده و به خاطر اینکه تجربه اعضای کابینه اصلاحات را نداشته باشند، خیلی دنبال شعارها نیستند. به نظرم دولت آقای روحانی بهترین بهشت برای اصولگرایان شده. برای مطالباتی که آنها دارند. چون وزرا مواضع شان را براساس مواضع آنها تنظیم می کنند.
شهیدی: من واژه های کوتاهی می گویم شما نظرتان را کوتاه در موردشان بیان کنید…
سیدِ خندان
– ابطحی: پل خوبیه
شهیدی: سوپاپ
ابطحی: گل آقا
شهیدی: جورج سوروس
ابطحی: این را یک کم طولانی بگویم عیب ندارد؟
شهیدی: نه، بفرمایید.
– ابطحی: توی زندان توی سلول جمعی که بودیم یک آقایی را آوردند گفتنداین نماینده جورج سوروس است. من اسمش را گذاشته بودم مستر سوروس. به من می گفت این را به من نگو. با هم انگلیسی هم حرف می زدیم. من آنجا فقط مستر سوروس را دیدم!
شهیدی: پس اعتراف می کنید با سوروس مدتی هم سلول بودید؟
– ابطحی: بله با مستر سوروس!
شهیدی: علی مطهری
– ابطحی: خانواده دار، برای من خانواده دار بودن و اصالت خانوادگی خیلی مهم است. مطهری نمادی از اصالت خانواده است.
شهیدی: چهارشنبه سوری
– ابطحی: جشن شیرینی است. کاش به سنت های قدیم برگردد. من یک رفیق عربی داشتم سه شنبه آخر سال با هم ملاقاتی داشتیم و او از مراسم چهارشنبه سوری هیچ خبر نداشت. از فرودگاه صدای انفجار را شنیده بود. از فرودگاه بیرون نمی آمد. فکر می کرد دراین فاصله تو ایران جنگ شده، هر چی می گفتیم چیز مهمی نیست قبول نمی کرد…
شهیدی: سیزده بدر
– ابطحی: از معجزه های سنت ایرانی است. بدون هیچ دلیلی باقی مانده.
شهیدی: تا حالا سبزه گره زده اید؟
– ابطحی: بی سبزه مشکلاتمان حل می شود.
شهیدی: کدام سین هفت سین برای شما مطلوب تر است؟
– ابطحی: سیب
شهیدی: چون خوردنی است؟
– ابطحی: نه، من بوش را خیلی دوست دارم.
شهیدی: بوش پدر یا پسر؟
– ابطحی: نه، بوی سیب را دوست دارم. میوه مورد علاقه من است. بویش را دوست دارم. تو ماشینم می گذارم معمولا.
شجاعی فرد: شما زمانی که ریاست دفتر رییس جمهور بودید شیطنت عامدانه ای یا سوتی ناجوری در زمینه کارهای رییس جمهور انجام دادید؟
– ابطحی: خیلی زیاد.
شجاعی فرد: یکی از بامزه ترین هایش را برای ما می گویید.
– ابطحی: شیطنت یا سوتی؟
شجاعی فرد: هر کدام که بامزه تر است؟ من شیطنت را ترجیح می دهم.
– ابطحی: یک بار آقای بیب ملاقات خارجی داشتند، در اتاق تشریفات نشسته بودیم، یکمرتبه سوسکی راه افتاد و من دیدمش. سوسک به روی پای من آمد و وارد پاچه شلوار من شد. من تا آخر جلسه پاچه شلوارم را با دست نگه داشتم که این سوسک بیرون نیاید.
شهیدی: در راه وطن فداکاری کردید یعنی؟
– ابطحی: بله خب. یک بار دیگر در ملاقات با شیراک بودیم، یکی از مدیرکل های وزارت خارجه با آقای معیری – سفیر ما در آنجا – زیاد رابطه خوبی نداشتند. من هم از قول آقای معیری برای او نوشتم جلسه که تمام شد برای سلامتی رییس دولت صلوات بفرستید وبه جای معیر امضا کردم. خیلی به آقای مدیرکل برخورد و فکر کرد در راستای اختلافات قبلی شان است. جواب تندی نوشتند وبه دست آقای معیری دادند. نوشته بود: نه ایشان قذافی هستند نه من پادو هستم. بلند شد وسط جلسه رفت این را داد به آقای معیری. آقای معیری هم از همه جا بی خبر. هی به هم نگاه می کردند و رویشان را از هم برمی گرداندند.
شهیدی: خیلی ممنونم. لطف کردید.
الاحقر فداتون
محمد علی ابطحی فارغ از نگاه و علایق سیاسی اش – که می توانید با آن موافق یا مخالف باشید – یک سیاستمدار فرهنگی است. میل او به نوشتن، خواندن و گوش دادن و استفاده از شبکه های مجازی از او سیاست پیشه ای فرهنگی ساخته.
حضور بلندمدت او در کابینه و نشست و برخاستش با مقامات کشور موقعیتی عالی برایش فراهم کرده تا از ذوق قلمش استفاده کند و با عکس و متن دنیای خشک و عبوس سیاست را به دنیایی دلپذیرتر تغییر دهد. او بخشی از خاطرات طنازانه اش را در قالب کتابی با عنوان «الاحقر فداتون» توسط انتشارات لوح فکر روانه بازار کرده.
کتاب او نیز مانند هر اثر دیگری قابل نقد است اما با اینحال این اولین بار است که یک مقام سابق دولتی دست به انتشار خودنوشتی از رویدادهای شیرین سیاسی می زند؛ آن هم رویدادهایی که خود در وقوع شان دخیل بوده و آنها را گردن کسی نیانداخته. از این حیث کتاب «الاحقر فداتون» کتاب قابل تاملی است.