دختر ۱۷ ساله ماهشهری چگونه پسر ۷ ساله را به آتش کشید؟/ جزئیاتی تکان دهنده از زبان سمیرا
عـصــر جـنــوب| asrejonoob.ir: ایران نوشت:دختر نوجوان که پس از تصادف با پسر بچه ماهشهری از ترس لو رفتن، جسد را به خرمشهر برده و سوزانده بود برای معاینات روانی به پزشکی قانونی منتقل شد.
وی در بازجوییها به تصادف با امیرعلی و آتش زدن جسد او اعتراف کرد. وی که در کلاس سوم دبیرستان تحصیل میکند بزودی به بازسازی صحنه تصادف و جنایت میپردازد.
اعترافات متهم
سمیرا، ۱۷ ساله ساکن بندر امام خمینی استان خوزستان است. او در گفتوگویی از روز حادثه و انگیزهاش برای آتش زدن جسد پسر ۷ ساله میگوید.
اختلافاتتان با خانواده امیر علی سر چه بود؟
مسائل معمولی که همسایهها باهم دارند. امیر علی ۶ خواهر داشت و ماهم دو دختر بودیم و از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. اختلاف پیش میآمد بین همسایهها و این اختلافات در این حد نبود که بخواهیم کسی را به قتل برسانیم.
روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟
مادرم با ماشین ۴۰۵ مسافرکشی میکند. روز حادثه از من خواست تا ماشین را از پارکینگ بیرون بیاورم و در کنار خیابان در سایه پارک کنم. با آنکه گواهینامه ندارم اما معمولاً پشت فرمان خودروی مادرم مینشینم. آن روز هم همین کار را کردم و زمانی که دنده عقب گرفتم تا از پارکینگ بیرون بیایم حس کردم که با چیزی برخورد کردم. ماشین را که پارک کردم با بدن نیمه جان امیرعلی مواجه شدم. وحشت زده بودم و استرس زیادی گرفتم. ساعت ۵ بعد از ظهر بود برای همین کسی آن زمان در خیابان نبود تا شاهد ماجرا باشد.
به کسی این ماجرا را نگفتی؟
به مادرم گفتم و او گفت بیچاره شدیم. ما با خانواده امیرعلی اختلاف داشتیم و مادرم گفت خانوادهاش باورشان نمیشود که یک حادثه بوده است. بچه را از روی زمین بلند کردم و روی صندلی عقب گذاشتم.
بچه آن زمان زنده بود؟
بله، نفس میکشید. اول میخواستم بچه را در گوشه خیابان یکی از شهرستانهای اطراف رها کنم اما ترسیدیم که لو برویم. نمیدانستم با بچه چکار باید بکنم و برای همین تصمیم گرفتم که جسد را آتش بزنم.
پیشنهاد آتش زدن جسد را تو دادی؟
بله. به سمت آبادان حرکت کردیم. اصلاً حال خوبی نداشتم. در گوشهای توقف کردم و مادرم پشت فرمان نشست و من روی صندلی عقب کنار امیرعلی نشستم. داخل ماشین ساکی بود که وسایلمان را داخل آن قرار میدادیم. امیرعلی آن زمان نفس میکشید، ساک را روی صورت او گذاشتم اما بعد از چند لحظه متوجه شدم امیرعلی دیگر نفس نمیکشد و صورتش سیاه شده است. چارهای جز سر به نیست کردن جسد امیرعلی نداشتیم. جسد را از داخل ماشین بیرون آوردم و با بنزین آن را آتش زدم. چشمم به جسد شعله ور که افتاد پشیمان شدم و خواستم آتش را خاموش کنم اما دیدم مردم جمع شدهاند و ترسیدم که لو برویم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
بعداز رها کردن جسد و هنگامی که در آبادان بودیم و داشتیم به خانه برمی گشتیم خواهرم زنگ زد و گفت پلیس در رابطه با ناپدید شدن امیرعلی به ما شک کرده و خانه را بازرسی کرده است.
با این حساب چرا خودت را معرفی نکردی؟
با خودم گفتم صبر میکنم تا مرا دستگیر کنند. از مجازات میترسیدم.
عذاب وجدان داشتی؟
یک لحظه هم آرام ندارم. نمیدانم آن لحظه چطور این تصمیم اشتباه را گرفتم.