این متن خواندن ندارد!/ آرش قلعه گلاب
عصر جنوب/ asrejonoob.ir: این روزها عجیب زندگی مجردی برخی از دوستان وهم نسلانم مرا به فکر فرو برده است. یکی دو تا هم نیستند. تا به حال شمارش شان نکرده ام، ولی فکر کنم چهل پنجاه تایی میشوند! دوستان و هم نسلانی که حالا دیگر هرکدام شان یا در آستانه چهل سالگی اند و یا یکی دو سالی میشود که چهل را هم پشت سر گذاشته اند! هرگاه که یکی از آنها را میبینم، نه تنها هیچ برنامه ای برای تشکیل خانواده و ازدواج ندارد، بلکه گاه با کنایه، زندگی زناشویی مرا هم را به ریشخند میگیرد.
از جلال شروع میکنم، چند سالی میشه که با یه پیمانکار توزیع غذا در شرکت نفت مشغول به کاره، هروقت به او میگم پس کی قراره بیایم تو عروسیت برقصیم؟! میگه فعلا که دارم قسطای وام تعمیر خونه مون رومیدم. از من بپرسید، میگم تقصیر ماهنامه فیلمه که جلال زن نمی گیره، وقتی سرکار نیست، یا داره ماهنامه فیلم میخونه یا داره فیلم هایی رو که ماهنامه فیلم درباره شون نقد نوشته میبینه! مهرداد دو سالی میشه که از مالزی برگشته، فوق لیسانس زبانشه اون جا گرفت، همه موهاش دیگه حالا سفیده سفیده! یه بار که بهش گفتم مهرداد داری پیر میشیا، گفت شدیم رفت. سهیل مصالح فروشی داره، هف هش ده سالی میشه لیسانس مدیریت گرفته، هروقت میره خواستگاری یا مادرش دختره رو نمی پسنده، یا مادرش میپسنده خودش نمیپسنده. علی برادر سهیل هم که همش چسبیده به کمونچش! هروقت هم بهش زنگ میزنم علی بیا ببینیمت، میگه حوصله ندارم، جون آرش بی خیال.
سهیل میگه سالی سه بار بیشتر از اتاقش بیرون نمیاد! حسین که هربار میبینمش، میگه جون مادرت دست از این موعظه بازی هات بردار، همه دارن طلاق میگیرن، تو دنبال اینی که برای ما زن پیدا کنی! سیاوش هم که همش چسبیده به صفحه ی فیس بوکش، سی چهل تا “دوست اجتماعی” داره، بعید میدونم بتونه تصمیم بگیره با یکی شون ازدواج کنه! کورش فکر کنم دیگه داره چهل سالش میشه، تا اون جایی که یادمه همه میخواستن باش زندگی کنن. ولی شاید خودش ترجیح داده که با شعر مدنی ازدواج کنه! پیمان حالا دیگه برای خودش یه پا آنتونیوگراموشی یه، از کجا یه روزا لوکزامبورگ پیدا بشه با این ازدواج کنه خدا میدونه! کامران که فحشش بدی، ولی بهش نگی زن بگیر، به ابوالعلاء معری گفته زکی! محمد که صبح تا شب تو فکر گرفتن رپرتاژ آگهی برای روزنامه است، بس که یادداشت و مطلب نوشته، بعید میدونم تا حالا اصلا وقت فکر کردن به زن رو داشته، همه منتظرن ببینن اول مدیر مسئول زن میگیره یا معاون اجرایی روزنامه ای که محمد باشه! اون یکی رفیقمون محمد هم که قصد داشت زن بگیره، حوزه هنری بهش گفته به خاطر طرفداری از آقای “خ” فعلا برو بشین تو خونه! برای محمود که حالا دیگه داره به پنجاه سالگی نزدیک میشه زیاد نگران نیستم، محمود از قدیم با گیتارش ازدواج کرده بود! محسن هم دو سالی میشه که به جمع رفقای نامبرده پیوسته، زن داشت ولی ازش جدا شد، شایدم زنش به خاطر حسادتی که به جوایز شعر محسن میکرد ازش جدا شد! حیف شد که داستان بقیه رفقام رو نمی تونم براتون بگم، آخه این ستون بیشتر از این جا نداره!
روزنامه کارون / شماره ٣۴۶٩