لحظاتم را با درد می گذرانم تا به دیده ترحم نگاهم نکنند
عصر جنوب: در سال ۶۴ در کشور کویت بودم. به همراه دوستم سوار موتورسیکلت بودیم که با یک ماشین تصادف کردیم. دوستم که راننده موتور بود فوت شد و من از ناحیه پا آسیب دیدم. بعدها پایم عفونت کرد لذا راضی شدم آن را قطع کنند.
در حال چیدن علف برای گاو بود، حسن برادرش در حالی که یک لنگه دمپایی برادر بزرگ خودش را در دست نگه داشته بود بغضش شکست ! با تعجب پرسیدیم که چه اتفاقی افتاده؟ با اندوه گفت : فراموش کرده ام که ناجی یک پا دارد .. من مدتی است که دنبال لنگه دوم دمپایی اش می گردم !
نگاه صادقش حس عجیبی به انسان می دهد و او را تا دور دست های انسانیت و عشق می برد از آخرین باری که او را دیده بودیم چند ماه می گذشت. آنقدر تکیده و لاغر شده بود که نمی توانستیم باور کنیم. با اینکه عزم راسخش همچنان پا برجاست و لحظه ای از مبارزه با ناملایمات زندگی باز نایستاده ولی توان جسمی اش بوضوح چون ساعتی شنی، رموک و بی رد در حال تحلیل رفتن است. پای صحبت صمیمی انسانی نسشتیم که سالهاست با رنج قطع عضو کنار آمده و همت و تلاشش نمادی برای ایثار و پایداری. با ما همراه باشید:
کمی از خودتان برای مخاطبان ما بگویید
ناجی خضرایی هستم. در تاریخ ۵ / ۶ / ۱۳۴۶ به دنیا آمدم. یک پسر به اسم صادق و ۶ دختر به نام های دجله، حنان، عواطف، امل، الهام و خلود دارم که جز صادق و خلود بقیه فرزندانم متأهل هستند. ضمن اینکه پدر بزرگ نیز شده ام.
این معلولیت از چه زمان و چگونه پیش آمد؟ و چگونه با آن کنار آمدید؟
در سال ۶۴ در کشور کویت بودم. به همراه دوستم سوار موتورسیکلت بودیم که با یک ماشین تصادف کردیم. دوستم که راننده موتور بود فوت شد و من از ناحیه پا آسیب دیدم. بعدها پایم عفونت کرد لذا راضی شدم آن را قطع کنند. اوایل زانوی غم بغل کرده بودم و احساس نا امیدی و یأس می کردم ولی یک شب به خودم آمدم که تا کی مورد ترحم این و آن قرار بگیرم لذا از صبح روز بعد بلند شدم و شروع کردم به انجام برخی از کارها. این تصمیم علاوه بر اینکه خانواده را شاد کرد روحیه خودم را هم تعدیل نمود.
این معلولیت چه تأثیراتی بر زندگی شما داشته است؟
اوایل تأثیر منفی بر زندگی و روحیه من و اعضای خانواده گذاشته بود اما بعدها با عزم و اراده مشغول کار شدم به گونه ای که خیلی وقت ها فراموش می کنم که یکی از پاهایم قطع هست. ضمن اینکه این اواخر که دیگر خیلی سال است که پای مصنوعی ام خراب شده و قادر به خرید پای جدید نیستم از یک طرف و بالا رفتن سن وسال از طرفی دیگر باعث شد که با درد و عذاب کارها را انجام دهم.
همسر شما چگونه با وضع شما کنار آمده و نقش ایشان در زندگی شما تا چه اندازه است؟
اگر تا حالا سر پا هستم از برکات وجود خانم بنده است که ایثارگرانه در کنار من بوده و هست. دختران خیلی زود ازدواج کرده اند و تنها پسرم سرگرم کارهای خود است لذا تنها حامی و یاور من خانمِ من است که جا دارد ازمنبر رسانه شما از ایشان تشکر کنم و بگویم: «اگر تو نبودی شاید خیلی وقت پیش زمین گیر می شدم».
شما از معدود کسانی هستید که معلولیت نتوانست اراده تان را تحت تأثیر قرار دهد بلکه بر عکس دست به کارهایی می زنید که خیلی از افراد سالم از انجام آن ها عاجزند این روحیه را از کجا الهام میگیرید و راز موفقیت شما چیست؟
همانگونه که گفتم من یک مرد هستم و نگاه ترحم دیگران آزارم می دهد لذا تصمیم گرفته کارهایی بکنم که حتی افراد سالم نیز از پس آن بر نیایند یا انجام دادنشان برای آن ها سخت و دشوار باشد. انجام این کارها باعث شد که زن و بچه هایم حس کنند که یک مرد همچنان بالای سرشان باشد. هر چند که هیچ گاه ناله نکردم و با دردها و آلامِ روز افزون خود ساختم ولی در تنهایی خود گریستم با این وجود در هر حال خدا را شاکرم که خانواده ای مهربان و دلسوز نصیبم کرده است.
اکنون مشغول چه فعالیت هایی هستید؟ یا به قولی آقای خضیراوی روز خودش را چگونه شب می کند؟ از سختی های کارها بگویید؟
اکنون نگهبان یک موتور پمپاژ آب برای آبیاری زمین کشاورزی هستم. مردم خَیِّر روستا قطعه زمینی در اختیارم گذاشته اند که با آن امرار معاش کنم. در کار تولید خرما فعال هستم و در لابلای این درختانِ نخل، انواع سبزیجات و گل می کارم. ماهیگیری هم می کنم. از مشکلات این کارها همین را بگویم که برای تلقیح درخت خرما یا برداشت محصول به بالای نخل خرما می روم. در حینِ ماهیگیری خیلی اتفاق افتاده است که درون آب بیفتم و مجبور می شوم و شناکنان خودم را به ساحل برسانم. گاهاً نایلون و وسایل دیگر در موتور پمپاژ گیر می کند لذا مجبور می شوم نفس خود را حبس کنم و مدتی را در آب غواصی کنم تا مشکل را رفع کنم. گاو را به چرا می برم و گاهاً برای آن علف می چینم. موتور سواری می کنم و در کارهای خانه به خانم کمک می کنم. در مجموع زندگی پر ماجرایی دارم که خوب و بد آن را دوست دارم.
خواسته های شما به عنوان عضوی از جامعه معلولان چیست و مهمترین آرزوی شما کدام است؟
آن قدر کم رو هستم که خجالت می کشم به عضویت بهزیستی در آیم. نیازهای خود را گاهاً به برادرم حسن می گویم که ارتباط عاطفی خاصی با او دارم و درک و شعور بالایش باعث شد که تنها با او رو دربایستی نداشته باشم و در خیلی از جاها دستگیرم بوده و وجود او برایم همیشه یک پشتوانه بوده و هست. سلامتی خانواده و عاقبت به خیری را از خداوند منان آرزومندم و داشتن یک پای مصنوعی مناسب توی دلم مانده است چرا که پوشیدن آن پای مصنوعی پوکیده باعث زخم و خراش پایم می شود و بدون پا کار کردن نیز زجرآور و دردناک است.
حرف ناگفته؟
از شما (هفته نامه) بخاطر لطفی که در حق بنده داشتید و این همه راه را به خاطر شنیدن حرف هایم آمدید تشکر می کنم و برای عاقبت به خیری شما دعا خواهم کرد.
تصاویر:
عکس ها: زهرا پورعباس
مصاحبه کننده: منصور خضیراوی