وقتی به دختر ١٨ ساله تنفس مصنوعی و قلبش را ماساژ می دادم پدرش چپ چپ نگاهم می‌کرد

عـصــر جـنــوب| asrejonoob.ir: گفت وگو با پسر نوجوانی که با عملیات احیا جان دختر ۱۸ ساله را نجات داد.

دختر ١٨ ساله روی خاک افتاده بود و نفس نمی‌کشید. پدر و مادرش او را تکان می‌دادند و به زبان لری صدایش می‌کردند اما هیچ واکنشی نداشت: «داشت می‌مرد» آنها برای تفریح به منطقه کوهستانی «دره سید» در اندیمشک رفته بودند اما حالا باید شاهد ثانیه‌های پایانی زندگی دخترشان می‌شدند. کسی هم آن دور بر نبود و خانواده در میانه تپه‌های بلند، تنها مانده بودند. در اوج ناامیدی، ناگهان علیرضا حسین‌زاده، دانش‌آموز ١۵ ساله از بالای یکی از تپه‌ها آنها را دید: «داشتم تنهایی در تپه‌ها می‌گشتم که دیدم‌شان، سریع خودم را رساندم. می‌خواستم عملیات احیا را شروع کنم اما پدرش نگذاشت. چند دقیقه اصرار کردم تا راضی شد.» و پس از ١٠ دقیقه عملیات احیا، دختر جوان نجات یافت: «سه سال پیش در طرح دادرس مدارس، کمک‌های اولیه را یاد گرفته بودم اما آن روز می‌ترسیدم نتوانم موفق شوم و پدر مصدوم همه‌چیز را از من ببیند. »
‌ آن حادثه چطور اتفاق افتاد؟
هفته پیش با خانواده برای تفریح به «دره سید» که یک منطقه کوهستانی در اطراف اندیمشک است، رفتیم. یک شب آنجا ماندیم. روز بعد، ساعت هفت صبح، برای گشتن در تپه‌ها از خانواده جدا شدم. کمی که پیاده‌روی کردم ناگهان از دور خانواده‌ای را دیدم که دخترشان روی خاک افتاده بود. تعجب کردم برای همین به سمت‌شان رفتم. وقتی رسیدم، دیدم پدر خانواده دارد دخترش را تکان می‌دهد و مادرش هم با نگرانی و به زبان لری، او را صدا می‌کند. دخترشان نفس نمی‌کشید. خواستم کمک کنم اما پدرش مخالفت کرد.
علت مخالفتش چه بود؟
بیشتر دو دل بود. یک نگاه به دخترش می‌کرد، یک نگاه به من. به هر حال سبک زندگی خانواده‌ها با هم فرق می‌کند. دو دقیقه با او کلنجار رفتم تا قبول کرد علایم حیاتی دخترش را بررسی کنم.
‌چه گفتی که موافقت کرد؟
جان دخترت واجب‌تر از مسائل دیگر است.
‌شرایط دختر چطور بود؟
نه نفس می‌کشید و نه قلبش می‌زد. همان ابتدا با دو سیکل کامل تنفسش را برگرداندم اما هنوز ضربان نداشت. ٢٨ تا ماساژ قلبی هم دادم تا اینکه به هوش آمد و بالا آورد. آن موقع زمان از دستم در رفته بود، فکر کنم ١٠ دقیقه شد.
‌در آن ١٠ دقیقه بیشتر به چه چیزی فکر می‌کردی؟
آن لحظه نگرانی بابت اشتباه نداشتم. تنها استرسم برای این بود که اگر اتفاقی برای مصدوم بیفتد و نتوانم جانش را نجات دهم، پدرش چه واکنشی خواهد داشت. می‌ترسیدم اگر موفق نشوم، همه‌چیز گردن من بیفتد.
‌واکنش پدر و مادر مصدوم به بهتر شدن حالش چه بود؟
وقتی به هوش آمد، پدرش هنوز چپ چپ نگاهم می‌کرد تا اینکه مادرش به زبان لری از من تشکر کرد. البته من کرد هستم و چیز زیادی از حرف‌هایش متوجه نشدم فقط فهمیدم که گفت «دستت درد نکند و خدا خیرت بدهد.»
‌از شرایط آن دختر خبر داری؟
نه، بعد از اینکه به هوش آمد، سریع آنجا را ترک کردم. با اینکه حالش بهتر شده بود باز می‌ترسیدم نکند اتفاقی بیفتد و پدرش مرا مقصر بداند.
‌پیش خانواده‌ات که برگشتی، ماجرا را تعریف کردی؟
نه اصلا چون فکر می‌کنم ثواب کار خیر در پنهان ماندن آن باشد. موضوع را به یکی از دوستان صمیمی‌ام گفتم که او برای دیگران تعریف کرد.
‌کمک‌های اولیه را در طرح دادرس آموزش دیدی؟
بله، سه سال پیش که در پایه هفتم بودم، با شرکت در طرح دادرس، در مدرسه، کمک‌های اولیه را یاد گرفتم. البته این آموزش اجباری بود و همه دانش‌آموزان باید در آن شرکت می‌کردند.
‌این طرح به‌طور منظم در مدرسه شما اجرا می‌شود؟
کلاس نیست که مثلا زمانش مشخص باشد. هر دو هفته یک بار برگزار می‌شد. البته در ابتدا به همه دانش‌آموزان پایه‌های هفتم، هشتم و نهم یاد دادند اما بعد که ١۴ نفر را برای مسابقات انتخاب کردند بقیه را رها کردند و الان فقط به همان ١۴ نفر آموزش می‌دهند در حالی که آموزش کمک‌های اولیه خیلی مهم است، باید با جدیت پیش برود، بودجه بالاتری به آن بدهند و در پایه‌های دیگر هم باشد. الان فقط در سه پایه هفتم، هشتم و نهم است. این مهارت‌ها ضروری است.
‌آ ن روزها که آموزش می‌دیدی، فکر می‌کردی یک روز بتوانی جان یک انسان را نجات دهی؟
این را می‌دانستم که حتما یک بار در این شرایط قرار خواهم گرفت. البته من می‌خواهم در آینده پزشک شوم.
«لحظه نجات» را می‌توانی توصیف کنی؟
اصلا نمی‌توانم، دیگر هیچ‌وقت دوست ندارم در چنین موقعیتی قرار بگیرم. البته می‌دانم که دست من نخواهد بود
رکنا
مطالب پیشنهادی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.