توجیه محرومیت خوزستان در یک روزنامه پایتخت!

عصرجنوب-asrejonoob.ir:  روزنامه اعتماد گزارشی از وضعیت شهرهای استان نفت‌خیز و ثروتمند اما غرق در محرومیت خوزستان نوشته است که به طور تلویحی قصد القای این موضوع را دارد که محرومیت خطه زرخیز به خاطر منابع ثروت زیرزمینی‌اش (نفت و گاز) است!! و نه تبعیض و بی تدبیری مسئولان کشور در دهه‌‌های گذشته به آن! متن این مطلب را صرفا برای آگاهی از زاویه توجیه‌آمیز از فقر حاکم بر ثروتمندترین نقطه ایران، در حالیکه ثروتش (نفت و گاز) بخش زیادی از کشور را آباد کرده و ایران را به یکی از ثروتمندترین مناطق روی زمین تبدیل کرده، اما خود در فقر و مکنت باقی نگاه داشته شده است را در زیر می‌خوانید با طرح این سئوال که اگر «نفت» واقعا «بدشگون» است و این همه «بو» می‌دهد! و پولش «بد» است! چرا برای همه خوب است فقط برای ساکنان خودش بد و محرومیت‌زا؟

«پیشینیان ما گفته بودند که نفت نشان از آشفتگی‌ها و درگیری‌ها دارد. هر که نفت در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید. نفت مال حرام بی‌سرانجام است. بدنامی دارد و عاقبت ندارد. خواب نفت، خبر می‌دهد که گرفتاری سیاسی (نائبه من سلطان) در راه است! ما می‌گفتیم این حرف‌ها خرافات است. می‌گفتیم که این مدعیان تعبیر خواب در دنیای قدیم گرفتار اوهام خویش بوده‌اند. نفت و فساد و بدبختی؟ نفت و جنگ و زد و خورد؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ اما آنگاه که در اوایل قرن بوی نفت از این منطقه برخاست، دیدیم که پیران ما راست می‌گفته‌اند و آنگاه که در اواخر قرن درهای دوزخ بر فراز خلیج فارس باز شد و غریو سهمگین آتشبارها و نهیب سقوط موشک‌ها سایه وحشت و مرگ را بر آب‌های نیلگون افکند، همه ماهیان دریا و اشتران صحرا و نخلستان‌های بصره و نیزارهای بطایح نیز دریافتند که نفت چگونه ممکن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبیر شود!» (١)

نفت، سه حرف و هزاران قصه. سه حرف و هزاران غصه. سه حرف و هزاران اتفاق. سه حرف و هزاران آشوب. در کوران جنگ جهانی دوم این نفت بود که ماشین‌ها و ادوات جنگی متفقین و متحدین را پیش می‌برد و به جان هم می‌انداخت. شاید گذشتگان ما پر بیراه نگفته‌اند که نفت منشأ آشفتگی‌هاست. آن روزی که نفت از میدان نفتون مسجدسلیمان پس از ٧ سال حفاری، بالاخره رخ نمود، شاید فقط انگلیسی‌ها می‌دانستند چه اتفاقی افتاده، همین بود که دست‌افشان به دور چاه نفت رقصیدند و جشن گرفتند. شاید آنها، همان بهره‌برداران سالیان، همان‌ها که تا قبل از مصدق، رقصان و پایکوبان از چاه‌های نفت دور نشدند، تنها کسانی بودند که نفت برای‌شان طلایی بود سیاه و ارزشمند. و چه جنگ‌ها و اختلافاتی که کنار چاه‌های نفت بین قدرتمندان جهان شکل نگرفت. آنها قدرت را در این چاه‌ها می‌دیدند و برای دستیابی به آن از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌کردند. «اهرم تسلط بر جهان در دست کسی خواهد بود که اختیار شیر نفت خاورمیانه را در دست داشته باشد.» ١

این جمله به نقل از شلزینگر، وزیر انرژی سابق امریکا در گزارشی با عنوان «ژئوپولتیک انرژی» که در دسامبر ١٩٨٠ تهیه شده آمده است. و به خوبی نشان می‌دهد نگاه قدرتمندان به چاه‌هایی که دستان خسته و پیشانی‌های به عرق نشسته کارگران به ثمر می‌رساند، چگونه بوده است.

برای کارگرانی که قرن‌ها قبل‌تر از حلقه زدن قدرت‌های بزرگ جهان به دور چاه‌های نفت ایران، در حد نیاز از این منبع غنی و سیاه زیرزمینی برای عایق‌بندی منازل و گرما بخشی و روشن داشتن آتش آتشکده‌های مقدس‌شان بهره می‌بردند، این شادی مضاعف انگلیسی‌ها عجیب بود. آنها هنوز نمی‌دانستند باید از جوشیدن نفت در همسایگی‌شان خوشحال باشند یا نگران. آنها هنوز خبر از خوابی که نفت برای‌شان دیده بود نداشتند، و شاید هم نباید می‌داشتند. بیش از یک قرن از یکه‌تازی نفت بر اقتصاد ایران گذشته. بیش از یک قرن گذشته از آمدن و رفتن و ساختن و ویران کردن‌هایی که یک سرشان به چاه‌های نفت وصل بود. اما هنوز همسایگان نفت و آنها که هیچ کس حق آب و گل و همسایگی برای‌شان قایل نیست، نتوانسته‌اند بهره‌ای از سایه این همسایه پر سر و صدا ببرند. اما آنها که دورتر بودند، مسحور دستاوردهایی شدند که نفت نصیب‌شان کرده، شاید هم این یک قانون است. چراغی که به خانه روا بوده بیش از یک قرن است نوربخش خانه دیگران شده.

مسجدسلیمان؛ سرزمین چشمه‌های جوشان نفت

۵ خرداد ۱۲۸۷ بود که فریاد کارگران در حوالی محل حفاری میدان نفتون بلند شد، ٧ سال بود کاوش‌ها به هیچ می‌رسید و نا امیدی به جان سرمایه‌گذاران کاوش نفت در ایران افتاده بود، اما بالاخره زمین سخاوت به خرج داد و امیدها را زنده کرد. سال‌های سال از این چاه روزانه ۳۶۰۰۰ لیتر برداشت می‌شد. اما حالا فقط خاطره‌ای از «چاه نمره یک» مانده، چاهی که قرار است روایتگر تاریخ شود. به دورش حصار کشیده‌اند و به همراه تجهیزات مربوط به استخراج نفت که در اطرافش قرار دارد، شیوه استحصال نفت را برای بازدید‌کنندگان به نمایش گذاشته‌اند. در همسایگی نخستین چاه نفت ایران در محله «نمره یک»، دره‌ای قرار دارد. دره پر از زباله و نخاله‌های ساختمانی است، دورتا دور دره خانه‌هایی کج و کوله با معماری‌ای غیر اصولی و نامنظم ردیف شده و چشم به دره دوخته‌اند، اینجا نمی‌شود اثری از ثروت کلانی که نفت نصیب ایران کرده است، مشاهده کرد. دیوار به دیوار نخستین چاه نفت ایران خانه‌ای از آجرهای سفالی و خشتی روی هم چیده شده قرار دارد. از همان خانه‌هایی که یک شبه در محله‌های محروم سبز می‌شوند و چیزی نمی‌گذرد که همه به وجودش عادت می‌کنند و گویی سال‌هاست همانجا وجود داشته. در آهنی بدون رنگ در ورودی خانه است، درز کناری چارچوب در به قدری باز است که حتی اگر نخواهی می‌توانی تا انتهای خانه را ببینی، لباس‌های روی بند هنوز آبچکان در هوای بارانی مسجدسلیمان تاب می‌خورند. خانه زنگ ندارد، هر چه بر در می‌کوبیم در باز نمی‌شود. آن سوتر مردی سیه چرده با عینک آفتابی کنار موتوسیکلتش جلوی در خانه دیگری ایستاده.

جوشکار است و به صورت فصلی در عسلویه کار می‌کند. حرف از همسایگی چاه نفت که می‌شود می‌گوید: «این چاه که موزه شده دیگه نفت نداره، اما اینجا چاه نفت زیاده، بعضیا تو حیاط خونه‌شون چشمه نفت دارن، اما خودتون ببینید وضعیت رو دیگه، مسجدسلیمان ثروتمند‌ترین شهر فقیر دنیاست» دستانش سیاه است و از دهانش بوی تند سیگار بیرون می‌زند: «اینجا یک زمانی تا انتهای همین خیابون خونه بود، الان جاده زدن، برای اینکه همه رفتن» به خانه‌های متروکه روبه‌روی محل چاه نفت اشاره می‌کند و می‌گوید: «اول اینجوری متروکه میشه، تخریب میشه، بعد میان با لودر صاف می‌کنن خیابون درست می‌کنن، یا ساختمون چند طبقه می‌سازن» و بعد توضیح می‌دهد: «البته زمانی که چاه نمره یک نفت داشت، خونه‌های زیادی دور و برش نبود، بعد‌ها که چاه از کار افتاد ساخت و سازهای غیرمجاز این دور و بر شروع شد»

می‌گوید جوان‌های مسجدسلیمان در شهر نفت‌خیز خودشان کار پیدا نمی‌کنند. بیشتر در عسلویه و ماهشهر کارگری می‌کنند. پدربزرگش برای شرکت نفت کار می‌کرده، پدرش هم در جنگ شهید شده، حالا او و برادر بزرگترش خرج خانه را می‌دهند: «کو کار؟ ما از کار عار نداریم، هر چی باشه انجام میدیم.» دستان سیاهش را نشان می‌دهد: «تعویض روغنی، سپر‌سازی، جوشکاری، کارگری هرکاری فکر کنی انجام میدم، اما زندگیم باز نمی‌چرخه، یعنی کار نیست.»

مسجدسلیمان شهر عجیبی است. نه شبیه شهر است و امکانات شهری دارد و نه مختصات یک روستا را دارد. میانمایه. از سویی به شهر می‌ماند با آپارتمان‌های بلند مرتبه با نمای کامپوزیت و آخرین مدل اتومبیل‌های بازار خودرو در خیابان‌های نامنظمش در ترددند. از سویی به روستا می‌ماند با کوچه‌های خاکی و فضاهای عمومی رها شده به حال خود و مردمانی که با لباس محلی در آن رفت و آمد دارند. از سویی دیگر ساختمان‌هایی با معماری انگلیسی در شهر خودنمایی می‌کنند و به تنهایی می‌توانند جاذبه‌ای باشند برای تماشا، ساختمان‌هایی که جذابیت‌های معماری‌شان با وجود ساختمان‌های قلدر و تازه ساز آجری و آهنی به سایه رفته و گویی کم‌کم رو به فراموشی است. بنگله‌ها، خانه‌هایی نسبتا بزرگ با شیروانی‌های نارنجی رنگ هستند که با حصاری که لوگوی شرکت نفت روی‌شان جا خوش کرده، محصور شده‌اند. این بناها با شاخصه‌های معماری هندی و شرقی روزگاری محل اسکان کارگران و مهندسان هندی بود که در مسجدسلیمان مشغول کار در صنعت نفت بودند. اسکان کارگران شرکت نفت در تمام شهرهای نفتی بر اساس رده‌بندی شغلی صورت می‌گرفت و هر منطقه از شهر متعلق به دسته‌ای از کارگران شرکت نفت بوده. حالا گوییRATE بندی‌های گذشته برای سکونت افراد با موقعیت‌های اجتماعی مختلف در شهر نیست.

پیرزن‌ها کنار پیاده رو نان تیری (نان محلی مسجدسلیمان، که شبیه لواش است) می‌فروشند و در جایی دیگر زنان کولی بساط عریض و طویلی پهن کرده‌اند و لباس‌های دست دوم رنگارنگ می‌فروشند. اگر کسی چشم بسته وارد مسجدسلیمان شود و هیچ از تاریخچه این شهر نداند، برای او قابل باور نخواهد بود که این شهر یک شهر تاریخی است که صاحب چاه‌های نفت بسیار است و بخشی از اقتصاد ایران منوط به جوشیدن چاه‌ها و چشمه‌های این شهر بوده و هست. مسجدسلیمان همان شهری است که ملک‌الشعرای بهار بعد از بازدیدش از آن در فروردین ١٣٠۶ قصیده‌ای بلند در وصف آن سرود و به تاسیسات نفتی این شهر اشاره کرد و در پایان هم در بیتی اشاره به امکانات این شهر کرد و گفت: «انتظاماتی که در آن خطه دیدم‌، ‌ای عجب/ سال‌ها خلق آرزویش را به تهران کرده‌اند.» مسجدسلیمان شهر نخستین‌های ایران است. نخستین‌هایی که نفت باعث تولدشان بوده. سینیورهای انگلیسی که سال‌ها در این شهر مشغول مدیریت استخراج نفت بوده‌اند، برای رفاه خود و کارگران‌شان امکانات تفریحی فراوانی در شهر ایجاد کردند. یکی از این امکانات که آثارش هنوز هم در مسجدسلیمان به چشم می‌خورد، ورزش گلف است. باشگاه گلف مسجدسلیمان در منطقه‌ای که مردم به نام منطقه «گلف» می‌شناسند قرار دارد و یکی از مجهزترین باشگاه‌های گلف ایران است. ورزش گلف در این شهر بسیار مورد توجه است و تیم گلف مسجدسلیمان یکی از داعیه داران این ورزش در کشور به شمار می‌آید.

نفت سفید؛ شهر شعله‌های رقصان

ماشین در پیچ و خم جاده می‌تازد. جز بوته‌ها و درختان و سنگ‌ها، چشم‌انداز جاده‌های جنوب یک المان ثابت دیگر هم دارند. لوله‌هایی که دو به دو کنار هم و به موازات از بی‌نهایت تا بی‌نهایت چشم‌انداز جاده تن به خاک داده‌اند. لوله‌ها را کارگران شرکت نفت، یک به یک با دقت و احتیاط روی زمین کاشته‌اند و پیش رفته‌اند. از عمق دره‌ها تا سینه کش تپه‌ها و شکاف کوه‌ها لوله‌ها تا چشم یاری می‌کند هستند. نفت باید از مسجدسلیمان با همین لوله‌ها برسد به دست تجهیزات پالایشگاهی در آبادان تا بتواند مورد استفاده قرار گیرد. در جاده مسجدسلیمان به اهواز، شب که می‌شود، از پس این لوله‌ها و تپه‌هایی که تن به سیاهی شب می‌سپرند، شعله‌هایی نمایان می‌شود. رقصان و بلند از پس دیوارها سرک می‌کشند. اینجا نفت سفید است. شهری میان مسجدسلیمان و هفتگل و اهواز. شهری که فرهنگ جغرافیایی ایران اینطور معرفی‌اش می‌کند: «دهستان نفت سفید در مغرب هفتگل در ناحیه کوهستانی گرمسیری واقع است و ١۵٠٠ تن سکنه دارد. آبش از لوله کشی شرکت نفت تامین می‌شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و کارگری شرکت نفت است. در این قصبه معدن نفت و گچ نیز وجود دارد.» اما امروز نفت سفید دیگر شبیه توصیفاتی که ذکر شد نیست. حالا روزگار مردم با شکستن سنگ می‌گذرد. نان‌شان در دل سنگ است و از نفت و گازی که خانه‌های‌شان بر روی منابع عظیم آن بنا شده، تنها مشعل‌هایی نصیب‌شان شده که به آن «شعله» می‌گویند. شعله‌ها که تبدیل به نماد نفت سفید و روستاهای اطرافش شده‌اند، برای روشن کردن محیط زندگی اهالی مورد استفاده قرار می‌گیرد و مستقیم به لایه‌های گاز در سطح طاقدیس زمین وصل است.

نفت سفیدی‌ها بیشتر جنگ زده‌های مسجدسلیمان و خرمشهرند که در زمان جنگ به این منطقه آمدند. شهر چند ساعتی است تسلیم شده. صدای سگ‌ها روستا را قرق کرده و جنبنده‌ای جز اهالی روستا جرأت نزدیک شدن به سگ‌ها را ندارد. یکی از جوانان می‌بردمان تا پس کوچه‌های نفت سفید و خانه‌ای که در پس دیوارهای سنگی بلند کوچه‌های آن آماده خواب می‌شود. شعله‌ای که وسط حیاط قرار گرفته با شعله کبریتی که خانم خانه نزدیکش می‌کند روشن می‌شود. لوله‌ای در زمین فرو رفته و ایستاده و برسرش شعله‌ای شروع به رقصیدن می‌کند. نفت سفیدی‌ها آب آشامیدنی شان را می‌خرند، تانکر سفید بزرگ گوشه حیاط را نشان می‌دهد: «این هزار لیتره، ۵٠ تومن میدیم تا برامون پرش کنن» نفت سفید رونقش را باخته به بی‌توجهی‌ها: «یک زمانی اینجا سینما داشت، باشگاه داشت، الان دیگه بهش نگاه نمی‌کنن» پسرش راننده سرویس مدرسه شهر است، کار ندارد، دخترش لیسانس گرفته و در خانه کنار مادر روزگار می‌گذراند.

آبگرمکن خانه‌ها بیرون خانه در کوچه قرار دارد، مخازن استوانه‌ای بلندی که گرمای‌شان را از گاز لایه‌های زیرین زمین می‌گیرند و آب را برای اهالی خانه‌ها گرم می‌کنند. لوله‌ها در میان کوچه به صورت روباز از خانه‌ای به خانه‌ای رفته. هیچ راه همواری وجود ندارد. در خانه‌ها حتی آهنی هم نیست، درهای گالوانیزه و آلومینیومی راه ورود به خانه‌هایی است که زمانی ابهتی داشتند. کوچه‌های خاکی نفت سفید روزگاری محل زندگی هندی‌ها و انگلیسی‌ها بوده، کار کردن در نفت سفید آرزوی شرکت نفتی‌ها بوده، اما حالا در همان خانه‌های ٧٠ سال پیش مردمانی زندگی می‌کنند که گله مندند از فراموشی. از بی‌توجهی و متواضع و کم توقع به همان شعله‌های «فلر» که در حیاط‌شان نشان زندگی است قانع‌اند. شعله‌هایی که تنها سهم این مردم از ذخایر غنی نفت و گاز منطقه است. «شعله»‌ها آسمان نفت سفید را سرخ کرده. سگ‌ها هنوز بر سر غریبه‌ها فریاد می‌زنند. دورتر از شعله‌ها شهر خوابیده است، کاش خواب نفت نبیند.

دارخوین؛ ردپای جنگ
«ساعت ١:٢٠ دقیقه ظهر است و ناهار مرغ بوده، شاهرخ پیش بچه‌های آشپزخانه دعوت است، با امروز ٣٢ روز است که اینجا هستیم» این جمله را در تاریخ ١٢ / ١ / ۶٣ یکی از رزمنده‌هایی که در تلمبه خانه دارخوین منتظر اعزام به خط مقدم بوده نوشته است. نامش ناخواناست. شاید امروز نامش، نشانی کوچه‌ای باشد و شاید هم در گوشه‌ای از این دیار با خاطرات همرزمانش روزگار می‌گذراند. اینجا تلمبه خانه دارخوین است. دیوارهای داخلی ساختمان‌هایش پر است از یادگاری رزمنده‌هایی که در سال‌های جنگ و به ویژه در حصر آبادان در این محل که مقر تدارکات عملیات بود منتظر اعزام به خط مقدم می‌ماندند. یک رزمنده دیگر زیر تاریخ ٢٢/١٢/۶٣ نوشته: «رادیو دارد درباره حمله موشکی ایران به بغداد حرف می‌زند، ما از ١۴/١١ اینجاییم» آن دیگری اهل اصفهان است و یکی دیگر که در تاریخ ١٨/۴/۶۴ اعزام شده اهل کازرون، این دیوار نوشته‌ها بخشی از هویت بنای متروکه تلمبه‌خانه دارخوین شده‌اند. لابه‌لای این خطوط که در دیوارهای کنار بویلر‌های بزرگ داخل ساختمان آجری تلمبه خانه ثبت شده‌اند، می‌شود التهاب‌های شب عملیات را دید، می‌شود امیدها را دید. نگرانی‌ها را دید و لحظه شماری‌ها را برای اعزام و پیگیری اخبار جنگ را در بنای متروکه‌ای که آن سال‌ها محل استقرار نیروها بودند.

امروز از پس سال‌ها فقط سکوت است که پهن شده توی فضا. تجهیزات آهنی صورت‌شان را با سیلی سرخ نگه داشته‌اند و هنوز ایستاده‌اند. دودکش‌های بلند تلاش می‌کنند تا اقتدارشان را حفظ کنند. گیاهان خودرو از لابه‌لای لوله‌های قطور زنگ زده سرک می‌کشند. حوضچه‌هایی که روزی با آب رودخانه کارون پر می‌شدند، حالا هم آب دارند اما این آب نشانی از کارون ندارد، باران چند روزی است که باریده و حوضچه‌ها آب را تا نیمه پر کرده. سکوت سنگین است و فریاد قصه گویی بنا آنقدر بلند که هر تازه واردی را وادار به سکوت می‌کند. بعد از تجهیزات آهنی و لوله‌های بلند دودکش، دو ساختمان که به شکل قرینه در فاصله‌ای نزدیک به هم ساخته شده‌اند، خود نمایی می‌کنند. المان‌های معماری نشانه‌های معماری دهه ۴٠ اروپا را دارد. تاریخچه بنا می‌گوید آن روزها که نفت از مسجدسلیمان به آبادان منتقل می‌شد تا پالایش شود و آماده پخش، نیاز به ایستگاه‌هایی بود تا سرعت این انتقال را کنترل کنند. همین بود که چهار تلمبه خانه در مسیر مسجدسلیمان به آبادان احداث شد. یکی از آنها دارخوین است. اما تاریخ صنعت نفت در مورد متروکه شدن و خارج شدن تلمبه خانه دارخوین از مدار انتقال نفت نشان می‌دهد که از اوایل دهه ۵٠ که تولید نفت در اهواز افزایش پیدا کرد و نفت دیگر از مسجدسلیمان به پالایشگاه آبادان منتقل نشد، دارخوین و تلمبه خانه‌های دیگری که در مسیر انتقال نفت بودند از رونق افتادند. نفت مسجدسلیمان به جزیره خارک منتقل شد و اهواز منبع تغذیه پالایشگاه آبادان شد.

حالا تلمبه خانه دارخوین زخمی است. زخمی روزگارانی که تاریک و تنها رها شده بود و چشم انتظار کسانی است که قرار است بیایند تا او لب ورچیند و برای‌شان از قصه‌هایی که سال‌ها در سینه نگه داشته بگوید. تلمبه خانه دارخوین حالا به تمام نام‌هایی که بر دیوارهایش حک شده‌اند می‌بالد. به اینکه روزی سایه دیوارهایش مامن سربازانی بوده که جان‌شان را قربانی دیارشان کردند.

آبادان؛ شهر دکل‌ها و آتش‌ها

«مردم از تهران می‌آمدن اینجا برای تفریح، عکس‌هایی از آبادان دارم که بچه هام باورشون نمیشه مال آبادانه، میگن اینجا اروپاست، اینقدر این شهر آباد بود. اینجا ١۵ تا سینما داشت، بهمنشیر، گلستان، نفت، تاج اما الان فقط سینما نفت فعاله، این سینما نفت رو شما یادتون نمیاد، وقتی که سینما رکس آتیش گرفت، دادگاه متهم‌های سینما رکس رو تو همین سالن سینما نفت برگزار کردند» پای درد دل هر کدام از اهالی آبادان بنشینی، روزهای طلایی را به خاطر دارند از سال‌های قبل از جنگ، اما آتش جنگ که به جان آبادان افتاد هیچ برایش باقی نگذاشت جز جای گلوله‌ها و خمپاره‌هایی که هنوز هم زخم‌شان بر تن بناهای آبادان خودنمایی می‌کند.

قاسم از کارگران شرکت نفت است و در روزهای طلایی آبادان استخدام شرکت نفت شده، حالا با لهجه شیرین جنوبی‌اش از تاریخ آبادان می‌گوید و روزی که جنگ شروع شد: «اون روز ما تو پالایشگاه بودیم، ماشین حقوق اومده بود و ما بی‌خبر از همه جا ایستگاه ١٠ جمع شده بودیم که حقوق بگیریم. منتظر بودیم که هواپیما زد. ما همین‌جور هاج و واج موندیم. حسابرس پول‌ها را برداشت و با دوچرخه راه افتاد ما هم دنبال دوچرخه‌اش می‌رفتیم که پول‌های‌مان را بگیریم، آخر به یک پستویی رسیدیم و نشستیم حقوق‌مان را گرفتیم. اون سال‌ها هر ١۴ روز ٣٢١ تومان و هفت ریال حقوق می‌گرفتیم. جنگ که شروع شد، گفتیم دو سه روز تیر اندازی میشه بعد تموم میشه، ما فکر می‌کردیم جنگ دو روزه، یه دفعه شد هشت سال.»

آبادان، اروند، جزیره مجنون، پل خرمشهر، اینها کلیدواژه‌های جنگ است در جزیره آبادان، هنوز هم در ساحل اروند که قدم می‌زنی روی حفاظ‌های اسکله اروند محل ترکش‌ها و تیرهایی که عراقی‌ها به سمت ساحل اروند شلیک می‌کردند دیده می‌شود: «عراقیا با تیر دست به ما شلیک می‌کردند. ما هم دفاع می‌کردیم، یه جوری که عراقی‌ها فکر می‌کردند یک لشگر این طرف رود هست.» اما احوال پالایشگاه هم در روزهای جنگ احوال خوشی نبود: «تمام کار ما شده بود خاموش کردن آتش و جابه‌جایی پیکر مردم و رزمنده‌ها، رفیق‌هامون زخمی می‌شدن، انبارها آتش می‌گرفتند، اما با شرایطی که بود همه یک دل بودن. همه دنبال این بودن که آتش سوزی نشه و وسایل و تجهیزات آسیب نبینه، کارگر و کارمند و رییس، همه دست به دست هم پمپ‌ها و تجهیزات رو با گونی پوشوندیم و بعد از جنگ الحمدلله روش‌نشون کردیم و رفتند در سرویس.»

امروز هم آبادان آن امنیتی که لازم است را ندارد، اهالی آبادان هنوز خواب جنگ می‌بینند، هنوز در شهرشان صدای گلوله می‌آید: «اسلحه راحت از عراق میاد تو شهر، همه مسلح شدن، اسلحه کیلویی میاد تو شهر، شب‌ها مدام صدای تیراندازی میاد. فیلم وسترن دیدین؟ فضای اینجا گاهی مثل فیلم‌های وسترن میشه، با اسلحه گرم زور‌گیری می‌کنن. امنیت ما زیر صفره. چند وقت پیش تو شهر تو منطقه کشتارگاه قدیم که الان مرکز فروش مواده، کنار پاسگاه پلیس تیر اندازی شد چند نفر هم کشته شدن. من سه تا دختر دارم واقعا وضعیت خطرناکیه می‌ترسم بذارم‌شون برن بیرون. اشتغال خیلی کم شده، همه جا پارتی بازی شده. شرکت نفت به جای اینکه جوون‌های بومی رو استخدام کنه از تهران مهندس میاره. این شهر سیاسی شده، نماینده‌ها یه دل نیستن. نماینده‌ای که با پول میاد تو مجلس به درد نمی‌خوره، نماینده باید از خودش مایه بذاره نه از دولت.» اینها اظهارات چند نفر از اهالی آبادان است در مورد وضعیت امروز آبادان. آبادانی که جنگ سختی را پشت سر گذاشته. زخم دل مردم آبادان هم مثل زخم دیوارهای شهر هنوز مرهم می‌طلبد. اما زخم‌های نو اعتنایی ندارند به زخم‌های سالیانی که بر دل مردم این شهر است.

خیابان پهن و کم تردد، دکه‌ای سرخ گوشه چهار راه خمیازه می‌کشد. روزنامه‌های روی پیشخوان تاریخ دیروز را دارند، خالد فروشنده دکه است، از آن پیرمردهای پر حوصله و آرام که چشمان‌شان بیشتر از زبان‌شان حرف می‌زند: «روزنامه‌ها میاد اهواز از اونجا میاد آبادان، تا برسه اینجا ظهر شده.» او هم خوب به یاد دارد روزهای قبل از جنگ را، حسرت می‌دود توی صدایش: «آبادان امروز دیگه رنگ نداره، جون نداره، از صدای آبادان فقط صدای همین پالایشگاه مونده، همون موقع هم بود، الانم هست. قبلا تو آبادان صدای خنده بود، صدای موسیقی بود، چند سال صدای شهر شد تیر و خمپاره و جیغ. تموم شد. حالا فقط صدای پالایشگاهه. آبادان دیگه فقط همین صدای پالایشگاه رو داره و بوی گیس رو.» دستش را محکم روی پیشانی‌اش فشار می‌دهد و اخم می‌کند «چی بگم دیگه، من اینجا یخ می‌فروختم، الان دیگه همه جا آبسرد کن هست، یخ از مد افتاده.» می‌خندد و به داخل دکه می‌رود تا به عابری که از موتور پیاده شده سیگار بفروشد.

«این بوی گیس نباشه‌ها، ما مریض میشیم، باورت میشه؟» اینها جواب خالد است به سوالی در مورد بویی که آبادان را تسخیر کرده. «هرجا میریم سفر وقتی بر می‌گردیم از همین بوی گیس می‌فهمیم که تو آبادانیم.» آبادانی‌ها به بویی که از بویلرهای پالایشگاه بیرون می‌آید، می‌گویند «گیس» منظورشان همان GAS است. این نام هم مثل نام‌های بسیار دیگر رد پایی است که از زبان انگلیسی در زبان مردم آبادان باقی مانده. رد پای حضور انگلیسی‌ها در این شهر هنوز هم دیده می‌شود. در آداب و فرهنگ و ادبیات این مردم هنوز هم می‌شود این رد پا را دید. آبادانی‌ها بیشتر از باقی شهرهای جنوبی که زمانی محل زندگی و کار مهندسان و کارگران انگلیسی بود تحت تاثیر زبان انگلیسی‌ها قرار گرفته‌اند و واژه‌هایی در زبان‌شان شکل گرفته مثل «اسپیتال» که همان بیمارستان یا HOSPITAL است. هنوز هم آبادانی‌ها به خیابان می‌گویند «لین» یا LANE و به گوجه فرنگی می‌گویند «تماته» که همان TOMATO است. اما این تاثیرات تنها اثرات نفت بر این شهر نبود. آبادان بیشتر از آنچه تصور شود، متاثر از وجود پالایشگاه در این شهر بوده و هست. پالایشگاه با آن سر و صدا و شعله‌های همیشه روشن «فلر»‌هایش هویتی مستقل دارد. هویت شهری که قدیمی‌ترین پالایشگاه ایران در قلبش می‌تپد. هرچند بخش‌هایی از پالایشگاه حالا خسته و زخمی زیر تن آسمان یله شده‌اند و پیر و فرتوت فرصت را به تجهیزات تازه نفس داده‌اند. اما هویت آبادان هنوز زیر سایه همان تاسیسات عظیم و عجیب و تاریخی ریشه داده است.

خالد از دکه بیرون می‌آید و روی صندلی پلاستیکی که کنار دکه است می‌نشیند: «می دونی چرا به آبادانی‌ها میگن لاف زن؟» و تاکید دارد که قصه پشت این لاف زنی همین است که او می‌گوید، هیچ سندی هم برایش ندارد، اما به درستی‌اش ایمان دارد: «یک زمانی تو این آبادان یک امکاناتی بود که تو هیچ کدوم از شهرهای ایران نبود. هر وقت ما می‌خواستیم از شهرمون برای مردم بگیم، فکر می‌کردن دروغ می‌گیم. اما واقعیت بود. ما دروغ نمی‌گفتیم. هنوزم خیلی از این ساختمون‌هایی که تو آبادان هست رو شما نمی‌تونید تو هیچ جای ایران پیدا کنید. این شد که اونایی که نیومده بودن آبادان رو ببینن فکر می‌کردن ما لاف می‌زنیم. همین مهر هم موند رو پیشونی ما که لاف می‌زنیم.» خالد قول می‌گیرد تا یک تور برای‌مان بگذارد به هر کجای آبادان که بخواهیم تا عجایب آبادان را نشان‌مان دهد. مردی که از خالد سیگار خریده هنوز کنار دکه است، دود سیگارش را به هوا می‌فرستد و به حرف‌های خالد گوش می‌دهد، اما گویی طاقت نگه داشتن حرف را در دلش ندارد: «چی می‌گی عمو خالد، این چیزایی که می‌گی رو انگلیسی‌ها برای خودشون ساختن، برای من و تو که نساختن، صد برابر این چیزایی که تو این شهر ساختن، نفت بردن از این مملکت، بعد من الان باید رو نفت بخوابم و بیکار دور خودم بچرخم و دنبال کار از عسلویه برم ماهشهر از ماهشهر برم سلیمانیه، دلت خوشه‌ها عمو» فیلتر سیگارش را در جوب عمیقی که جلوی دکه است می‌اندازد و فشار محکمی به پدال موتور می‌دهد و پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند. موتور در انتهای خیابان می‌پیچد و تمام.

حرف‌های جوان تعبیری را که مدت‌ها پیش در یک مقاله دیده بودم به یادم می‌آورد «نفرین منابع» یا «بیماری هلندی» و تحلیلی که یک روزنامه‌نگار امریکایی درمورد آن ارایه کرده بود به خوبی نشان می‌دهد که چرا مردم شهرهای نفت خیز اینقدر از همسایگی با منبعی لایزال به نام نفت و گاز بی‌بهره‌اند و فقر پنجه در گلوی روزگارشان انداخته: «اقتصاددانان حرفه‌ای معتقدند که وفور منابع طبیعی خود عاملی است در شکل‌دهی تاثیرات منفی سیاسی و اقتصادی در یک کشور. از این پدیده معمولا تحت عنوان «بیماری هلندی» یا «نفرین منابع» یاد می‌شود. بیماری هلندی، اشاره به خروج از پروسه صنعتی شدن کشور‌ها به دلیل برخورداری از منابع سرشار طبیعی دارد و دلیل نامگذاری آن هم طی شدن چنین پروسه‌ای در سال ۱۹۶۰ در هلند بود، درست زمانی که مقامات هلند به ناگاه متوجه وجود ذخایر گاز طبیعی در کشورشان شدند. اما سوال اینجاست که چه اتفاقی برای کشورهایی مبتلا به بیماری هلندی می‌افتد؟ ارزش پول رایج این کشور‌ها به واسطه کشف منابع طبیعی چون نفت، طلا، گاز، الماس و حتی دیگر منابع طبیعی ارزشمند یک‌باره به‌شدت بالا خواهد رفت، همین موضوع متعاقبا بازار رقابت صادرات اقلام تولیدی کشور را به‌شدت سرد کرده و در عین حال نرخ واردات را ارزان خواهد کرد. شهروندان از پول نقد جریان یافته در کشور به هیجان آمده و اقدام به واردات می‌کنند. بخش تولید صنعتی داخلی متلاشی خواهد شد و کشور با شتابی بسیار تند در مسیر ضعف یا حتی توقف پروسه صنعتی شدن قرار خواهد گرفت. اشاره بیماری «نفرین منابع» به چنین روندی است.» ٢

و در جایی دیگر نویسنده کتاب «خواب آشفته نفت» به گونه‌ای دیگر تحلیلی از این بیماری ارایه می‌دهد: «کشور صادر‌کننده نفت در دایره اقتصادی واحدی محصور می‌مانند. حوزه‌های دیگر اقتصاد بهره زیادی از صنعت نفت نمی‌برند، قدرت اشتغال‌زایی آن نیز اندک است. در چنین کشوری دولت به رانت خواری معتاد می‌شود. مقصود از رانت درآمدی است که سال به سال از محل صدور نفت عاید دولت می‌شود. قشر متحرک و فعال جامعه در چنین شرایطی ضرورتی برای تقلا در جهت پیدا کردن منابع دیگر درآمد احساس نمی‌کند. قشرهای اجتماعی هر چه فاصله‌شان از دولت بیشتر می‌شود، نصیب کمتری دریافت می‌دارند. راهیابی به دستگاه دولت تنها راه دستیابی به ثروت می‌شود.»١

داستان نفت را باید از زبان اروند شنید؛ اروندی که شاهد تاریخ است. فرزند کارون و دجله و فرات. رودی که هنوز غمگین و سنگین جاری است. هنوز می‌گذرد از کنار دیوار بتنی که در روزهای جنگ جلوی تلمبه‌خانه و تاسیسات دیگر پالایشگاه که در ساحل اروند بودند کشیده شد و حالا زخم تیرهای به جا مانده بر تن این دیوار و بناهای اطراف اروند، شاهدی هستند بر قدرت طلبی‌هایی که باز هم یک سویش به چاه‌های نفت وصل بود. همسایگی نفت همیشه هزینه بسیاری داشت. تا جایی که گاهی این هزینه معادل جان بهترین جوانان شهر شد. شاید هم قاسم راست می‌گفت: «کاش نفت نداشتیم، کاش این چاه مسجد سلیمون هیچ‌وقت نمی‌جوشید، شاید می‌شد رو پا خودمون وایستیم. شاید اوضاع‌مون بهتر بود.»

١)خواب آشفته نفت- محمد علی موحد- نشر کارنامه
٢) مقاله «بهای نفت، بلای دموکراسی»، نوشته: توماس فریدمن، روزنامه‌نگار نیویورک‌تایمز ترجمه: نسرین رضایی- سایت تاریخ ایرانی

عصر جنوب را در در تلگرام دنبال کنید… (کلیک کنید)

مطالب پیشنهادی

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.