و خاکی که دیگر نه میهمان که میزبان ماست! / میلاد ادیبی

عصر جنوب/ asrejonoob.ir: قصه پر غصه خاک شرح مثنوی است برای خودش خاصه که دردمندی ها کم کم عجین عادتمندی هایمان شده است.

و خاکی که دیگر نه میهمان که میزبان ماست!
در هجمه اخبار و هجوم این میزبان که خفقانی شده است که چو آمده و بیروننرود عکسی مرا سخت به خود می گیرد .
لبخند دانش آموزان نسل پنجمی زیر گردباران این روزها.

سر های تراشیده ،لبخند بعید و معصومانه ،عکسی زرد……. شبیه روزهای سبز
پیشین ما ،گویی که غبار بی عار دست روزگار را گرفته و پیش آورده!
دونسل…… خیلی دور خیلی نزدیک.
با خود می اندیشم ما که “باز باران “را و هر ترانه را زیر شر شر باران
حفظ می کردیم ما که فرزندان سالهایی بودیم که هنوز خدا از دروغ های
کهتران و مهتران قوم قهرش نگرفته بود ما که فرزندان روزهای “دیرین “و
“گردش یک روز شیرین ” بودیم و زیر نم نم بوسه هایش “زندگانی هست زیبا هست
زیبا “را می آموختیم ،حاصل مان این شد! این نسل بی سامان زیر غبار
روزگاران چه خواهد شد ؟
آری هوا بس ناجوانمردانه غبار آلود است و نفس کز گرمگاه سینه می آید برون
ابری شود تاریک ،آری هوا غبار آلود است آنچنان که از چشم هم نیز افتاده
ایم.
هوا غبار آلود است و همه چیز به رنگ عکس های زرد دیرین است روزهای شیرینی
که نوش در کام همه بی نیش و شیوه همسایگی در پیش بود. روزهای که دوست
خواهرمان خواهر بود روزهایی که هنوز هوا انقدر پس نشده بود که  خود را به
ندیدن بزنیم ،روزهایی که ما مبتلای “من”نشده بودیم.
شیشه را پایین می کشم دستم را از خودرو بیرون می برم و زمزمه می
کنم……. ببار ای بارون ببار…… با دلم گریه کن خون ببار……در
شبای تیره چون زلف یار…….داد و بی داد از این روزگار……. ای بارون
،ای بارون.
آه باران آه باران ای امید جان بیداران نمی دانم به جرم کدامین گناه در
حصر خانه ات و ابر نشسته ای باز ا که خانه تو و سهم ما نه کوچه بن بست و
نه ارتفاع پست است.
ببار ای بارون ببار که خشک آمد کشت گاه من در جوار کشت همسایه.
ببار ای واژگونه دریا ،بر فراز شهر سوگواران،ببار ای امید جان بیداران
،به حرمت قطره قطره آیه هایت که در لطافت طبعش خلاف نیست ببار و بشوی این
پتیاره دروغ و دشمنی و خشکسالی را………

مطالب پیشنهادی

پاسخ به ناشناس لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

  • اا ادیب جان خسته نباشی مگر نثر زیبای یه جوان اندیمشکی به گوش مسئولین برسه.