من جغد تنهای شبم/ صفورا بیانی
عـصــر جـنــوب| asrejonoob.ir: مثل هر شب ساعت ۱۲ وایفای را خاموش میکنم و میروم توی رختخواب. اکیدنه و اورنی تورنگ؛ این اولین مسالهای است که به محض گذاشتن سرم روی بالش با آن مواجه میشوم. معمای امشب راحت است. میدانم جواب سوالی است که پنجم ابتدایی توی امتحان نهایی علوم آمده بود اما خود سوال را یادم نیست. به مغزم فشار میآورم. نه! مغزم است که دارد به من فشار میآورد؛ نیشگون میگیرد و میگوید: نخواب بابا. فکر کن ببین این دو تا چی بودن.
ساعت ۱:۰۰ شده و من فقط همین یادم آمده که اینها دو تا پستاندارند که در یک چیزی استثنا بودند. اما چه چیزی؟ مساله دارد بحرانی میشود، چارهای نیست، باید بروم سرچ کنم.
وایفای را که روشن میکنم دو تا پیام برایم میرسد: «سلام» «بیداری؟» چت شروع میشود و بالاخره ساعت چهار با استیکر «اوومم موووچ» به پایان میرسد. چشمهایم میسوزد و واقعا خوابم گرفته. سرم را روی بالش میگذارم که دوباره شروع میشود: اکیدنه و اورتی تورنگ.
محل نمیگذارم. سعی میکنم به چیز دیگری فکر کنم. مثلا به قسطهایم. میشمارم که چند ماه عقب افتاده. میشود ۱۱ماه، تا دیشب ۹ ماه بود. ولی اشکالی ندارد از پریشب که شمردم و یک سال و خردهای درآمد بهتر است. اصلا چرا قسطها را بشمارم؟ مگر گوسفند چهاش است؟ بالاخره خداوند حیوانات را برای استفاده انسانها آفریده. یک گوسفند، دو گوسفند، سه گوسفند، چ… چرا گوسفندا انقدر دنبه دارن در حالی که گاوا همون علفها رو میخورن همهاش میشه عضله؟ چهار گوسفند، پنج گوسفند، چرا واقعا؟ بهش فکر کن مهمه. شش گوسفند، هفت… اه اصلا آدم پیگیری نیستی. اون از اکیدنه و اورنی تورنگ، اینم از این.
گوشی را برمیدارم تا همان اکیدنه و اورنی تورنگ را سرچ کنم؛ تنها پستانداران تخم گذار. خیالم راحت شد؟
چشمهایم را میبندم. واقعا مسخره است، چرا در نظام آموزشی ما باید به کودک چنین اطلاعات مسخرهای یاد داد که هیچ جای دیگر به دردش نمیخورد؟ طفلی انقدر زیادی بوده که یک شب دلگیر زمستانی خودش را از اعماق مشکلات و افکار خستهام بیرون کشیده و میگوید: منو یادته؟
بدون اینکه بفهمم یک و نیم ساعت است دارم به توییتی که قرار است طی آن وزیر آموزش و پرورش را در جریان این وضعیت خطرناک بگذارم فکر میکنم. تصمیم میگیرم دیگر به هیچ چیز فکر نکنم. هشت گوسفند، نه گوسفند…شاید تحرک گوسفندها کمتر است، شاید هم استعداد چاقی دارند. اصلا به من چه.
به هیچ چیز فکر نمیکنم… لیست بیمه این ماه رو رد کردم؟ نه! چرا، نمیدونم. بلند میشوم میروم پای سیستم و چک میکنم. همان اول ماه رد کردهام. چند تا استوری «ما را همه شب نمیبرد خواب» چک میکنم. هیچکدام دیگر آنلاین نیستند. من هم باید کمکم بخوابم.
نه! دیگر نباید بخوابم چون نیم ساعت بعد باید بروم سر کار. توی این نیم ساعت نباید بگذارم خوابم ببرد. چقدر خوابم میآید. نباید بخوابم، اگر بخوابم همه چیز تمام است. دوازده گوسفند، سیزده گوسفند… نه اینکه برای خوابیدن بود. باید به یک چیزی فکر کنم. چرا آسمون آبیه؟ نه اینو قبلا پیدا کردم. چرا مرغ نمیتونه پرواز کنه؟ اصلا مرغ چرا انقدر گرون شد یهو؟ آخ اصلا چرا جویی و میشل تو اون قسمت که…؟
با زنگ تلفن از خواب بلند میشوم. قبلش ساعت را نگاه میکنم ۱۴:۵۰ است. منشی شرکت زنگ زده و میگوید که رییس گفته از فردا میتوانم تا هر وقت که خواستم بخوابم. سرم را روی بالش میگذارم. گوشی را برمیدارم و همین یک جمله را توییت میکنم: چرا اکیدنه و اورنی تورنگ؟ چرا؟