جنگ، مهاجرت و جنگ زدگان ۳۰ ساله

عـصــر جـنــوب| asrejonoob.ir:  به‌یاد آنهایی که روزی واژه جنگ‌زده به زندگی‌شان اضافه شد و با گذشت ۳۰سال از پایان جنگ همچنان در سرگشتگی به‌سرمی‌برند

ولی خلیلی| خبرنگار

باشو، غریبه کوچکی بود که جنگ او را از خانه‌اش در جنوبی‌ترین نقطه کشور به روستایی در شمال کشور پرتاب کرد؛ به نقطه‌ای که حتی زبانشان را هم نمی‌دانست و تصورشان از جنگ تنها همانی بود که در تلویزیون و اخبار می‌دیدند. در یکی از سکانس‌های به‌یادماندنی فیلم بهرام بیضایی، باشو با کودکان محلی که زبان و درد او را متوجه نمی‌شوند و مسخره‌اش می‌کنند درگیر می‌شود و بعد برای آنها از روی کتابی که روی زمین افتاده است، می‌خواند:« ایران سرزمین ماست، ما از یک آب و خاک هستیم، ما فرزندان ایران هستیم!».


جنگ که به مرزهای کشور «تحمیل» شد با خود واژه‌های دردناک و دهشتناک بسیاری را به ادبیات زندگی مردم وارد کرد و خوراند که یکی از آنها «جنگ‌زده» بود. جنگ‌زده تنها یک واژه نیست بلکه عمقش به اندازه عمر پدری است که هرچه در زمین آباء و اجدادی کاشته بود را درو نکرده رها کرد و آواره شد؛ زندگی زنی است که روزی خانه امیدش را ترک کرد و تنها چندقاب عکس کوچک از آن به یادگار برداشت؛ سال‌های کودکی است که کودکی‌اش در چهاردیواری حسرت بازی با دوستان هم‌محله‌‌ای‌اش گذشت و همیشه مهاجر خوانده شد و… .

اگر روزنامه‌های سال‌های جنگ، به‌خصوص روزهای اوج درنیمه سال ۵۹ و تمام سال۱۳۶۰ را ورق بزنید هرچند روز یک‌بار تیتری را که در خود واژه جنگ‌زده را به دوش می‌کشد، خواهید دید. درآن روزها مسئله اسکان جنگ‌زدگان، شغل و درآمدشان، آموزش کودکانشان و ده‌ها موضوع دیگر که به زندگی آنها بازمی‌گشت به چالشی بزرگ تبدیل شده بود و این مشکلات به اندازه‌ای اساسی بود که درنهایت برای حل آنها در فروردین سال۱۳۶۰، بنیاد امورجنگ‌زدگان از سوی دولت تشکیل و مصطفی میرسلیم به‌عنوان سرپرست این بنیاد انتخاب شد.

او ششم خرداد آن سال در گفت‌وگو با روزنامه اطلاعات درباره مشکلات جنگ‌زدگان می‌گوید:«مبلغ ۷۰۰میلیون تومان به‌منظور حل مشکل اسکان، تغذیه، بهداشت و مسائل فرهنگی و… جنگ‌زدگان تصویب شد و یکصد میلیون تومان نیز برای طرح‌های اشتغال جنگ‌زدگان اختصاص پیدا کرد». او درباره وضع بهداشت اردوگاه‌ها و شایعه شیوع بیماری‌های گوناگون گفت:«از اواسط زمستان سرگرم بررسی آن بودیم و شورای بهداشت تشکیل دادیم و طی آن تدارکات و موارد مورد نیاز را برطرف کردیم و این باعث جلوگیری از بروز بسیاری از بیماری‌ها شد. میرسلیم در این گفت‌وگو آمار جنگ‌زدگان را تا خرداد سال۱۳۶۰ یک میلیون و ۷۵۰هزار نفر اعلام کرده و خبر از دادن کارت شناسایی به آنها می‌دهد. او درباره مشکلاتی که در اردوگاه‌های جنگ‌زدگان وجود دارد، به اطلاعات می‌گوید:« در اردوگاه‌ها و مناطق پذیرای جنگ‌زدگان عوامل و مشکلات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی باعث بروز فساد می‌شود. در این راه سعی فراوان کردیم که در زمینه اقتصادی احتیاجات روزمره را رفع کنیم و آنها را با مسائل شرعی و اخلاقی آشنا کنیم و یک سلسله کارهایی هم انجام دادیم؛ ازجمله طرح ازدواج میان خود جنگ‌زدگان».

در اواخر سال ۱۳۵۹و اوایل سال ۱۳۶۰دولت برای اسکان جنگ‌زدگان در شهرهای مختلف اردوگاه‌هایی مانند هجرت در ماهشهر، وحدت در بهبهان (با بیش از ۱۰۰هزار نفر جمعیت) و… را ساخت و در برخی از شهرهای بزرگ هم جنگ‌زدگان در هتل‌هایی که بنیاد مستضعفان مصادره کرده بود اسکان داده شدند؛ مثلا در تهران، هتل بین‌المللی تهران (اینترنشنال تهران) یکی از این نقاط بود؛ ساختمان سفیدرنگی که تا چندسال پیش در کنار پل سیدخندان خودنمایی می‌کرد و حالا تخریب شده است. بیش از ۱۰سال اتاق‌های این ساختمان به محلی برای گذران روزهای آوارگی جنگ‌زدگان تبدیل شده بود. اتاق‌ها و دالان‌های تودرتویی که رنگ از رخساره‌شان رفته بود و محل زندگی بیش از ۶۰۰خانواده بود؛ صحنه‌هایی از زندگی این جنگ‌زدگان در این ساختمان در سریال «گل پامچال» به ثبت رسیده است. صف‌های طولانی برای پخت و پز، مشکل تأمین آب، راهروهای پر از لباس و وسایل و تبدیل رستوران هتل به محلی برای بازی کودکان و برگزاری انواع کلاس‌ها مانند بافتنی، خیاطی و… خاطره جماعتی است که سال‌های مهمی از زندگی‌شان را در این به‌اصطلاح هتل که خود به اردوگاهی بدل شده بود، پشت سر گذاشتند.

اگرچه ۳۰سال از پایان جنگ تحمیلی می‌گذرد، اما هنوز میلیون‌ها ایرانی هستند که خود را جنگ‌زده می‌دانند؛ آنهایی که دیگر دل روبه‌رو شدن با دیارشان را ندارند و هیچ وقت دیگر پا به شهر و خانه‌هایشان نگذاشتند و اگر هم برگشتند هرگز دوران خوش پیش از آوارگی را به چشم ندیدند؛ هجران و سرگشتگی آنها از همان روزی شروع شد که مجبور شدند در کمتر از یک ساعت بخش کوچکی از وسایل خانه را در ملحفه‌ها بار بزنند و خانه آرزوهایشان را ترک کنند و همچنان هم با بغض از آن روزها حرف می‌زنند. زن هفتاد و چند ساله‌ای از اهالی قصرشیرین که سال‌های جوانی و عزیزانش را در جنگ گم کرده و حالا سال‌هاست که ساکن کرج شده، تعریف می‌کرد وقتی عراق حمله کرد و خبر رسید که به مرزهای قصرشیرین نزدیک شده شوهرش او و فرزندشان را به همراه مادر پیرش با چند نفر از اهالی شهر راهی کرمانشاه کرد و خود برای مقابله با دشمن در شهر باقی ماند، اما جنگ هم شویش را از او گرفت و هم شهر و خانه‌اش را؛ « ۲‌ماه از جنگ نگذشته بود که شوهرم در کوه‌های بازی‌دراز شهید شد و ما هم به خانه برادرم که کرج زندگی می‌کرد آمدیم و حالا سال‌هاست که در این شهر هستیم؛ جنگ که تمام شد به همراه مادر خدا‌بیامرزم به قصر برگشتیم اما هیچ‌چیز باقی نمانده بود. خانه‌خراب شده بودیم و همین شد که طاقت نیاوردیم و دوباره به کرج آمدیم؛ جایی که هیچ وقت خودم را اهل آن نمی‌دانم و تنها در آن زندگی می‌کنم.»

مطالب پیشنهادی