
طنز؛ پس من رئیس کجا بودم؟/ احسان ابراهیمی
۱۴ دی ۹۴
ساعت ۱۱:۴۵ صبح
کارد میزدی خونم در نمیآمد. لطفشان شامل حال ملت شریف ایران شد و روابط دیپلماتیکمان با عربستان هم قطع شد. علی آقای شمخانی زنگ زد و گفت: «جلسه فوقالعاده در شورایعالی انقلاب فرهنگی گذاشتم.» پرسیدم: «شورایعالی انقلاب فرهنگی چه ربطی به شما داره؟» گفت: «یعنی چی چه ربطی داره. خب دبیرشم مثل اینکه ها! خودتون حکم دادین بهم.» من هم که اعصاب خراب، به تندی گفتم: «مرد حسابی من کی به تو حکم شورایعالی انقلاب فرهنگی دادم؟!» گفت: «همون ماههای اول دولتتون دادید بابا. پس من دو ساله اینجا چی کار میکنم؟» گفتم: «بابا شما دبیر شورایعالی امنیت ملی هستی! نه انقلاب فرهنگی؟» گفت: «جدیییی؟؟؟ ئههههه! میگما چرا من هرچی میام جلسات شورایعالی انقلاب فرهنگی، کسی تحویلم نمیگیره…» من بیشتر عصبانی شدم و گفتم: «منم میگم چرا دو ساله جلوی هیچی رو نمیتونی بگیریها… فکر کنم تا حالا فقط در مورد عموهای فیتیلهای موضع گرفتی درسته؟» با شرمندگی گفت: «اتفاقا چون دیدم موضوع فرهنگیه موضع گرفتم. و الا عموهای فیتیلهای چی کار به امنیت ملی داشتن؟!» گفتم: «حالا چی کار کنم؟» گفت: «هیچی دیگه، سریع راه بیفتیم سمت شورایعالی امنیت ملی که به جلسه برسیم. فقط باید یه زحمتی بکشید.» گفتم: «چی کار کنم؟ زود بگو که دیر نرسیم.» گفت: «بیزحمت آدرس شورایعالی امنیت رو برای من بفرستید من ندارم.» به شکل دو نقطه خط آدرس را فرستادم و دست داداش حسین را گرفتم و رفتیم.
ساعت ۱۲:۳۰ بعدازظهر
جایتان خالی. همه بودند. جمعمان جمع بود. شمخانی گفت: «دور هم جمع شدیم که راهحلی برای غائله اخیر پیدا کنیم.» همه داداش را چپ چپ نگاه میکردند: «این کیه آوردی؟» گفتم: «این؟ هیچی! داداشمه! کنترل دست ایشونه.» آقای ایکس که از آن لبخندهای معروفش زد و گفت: «جالبه… تهدید کابینه خودتون رو به فرصتی برای فامیلها تبدیل کردین.» از آنجایی که گفتم اصلا اعصاب نداشتم، نیم خیز شدم و گفتم: «از شما هم استفاده میکنیم به موقعش. فعلا چند تا سفارت دیگه مونده که امید به کار دیپلماتیک باشه. اونا هم که تعطیل شه شما رو وارد عمل میکنیم.» داداشم به زور مرا روی صندلی نگه داشت و گفت: «داداشی آروم باشه… آروم باشه… آها…» شمخانی گفت: «آقا بحث نکنید لطفا. شرایط حساسه. فعلا بگید باید چی کار کنیم؟» آقای ایگرگ گفت: «دولت موظف بود این افتضاح رو جمع کنه که نکرد و نتونست. به ما چه؟» گفتم: «ئه؟ حالا دیگه شد افتضاح آره؟ الان باهاش مخالفی؟ اون موقع که یه عده بالای دیوار سفارت بودن شما کجا بودی؟» گفت: «من خونهمون خواب بودم اصلا ربطی به من نداره.» کلا نیمخیز نشسته بودم و منتظر بودم کسی حرف ناجوری بزند. داداشم هم محکم دستم را نگه داشته بود که کاری نکنم. سکوت رعبآوری حادث شد. ناگهان آقای شمخانی گفت: «خیلی ایدههای نابی داشتید ممنونم. فقط اگه ممکنه یه مقدار بلندتر فکر کنید و حرف بزنید شاید ما هم بشنویم.» آقای Z گفت: «من میگم چندتا از این اصلاح طلبان رو دستگیر کنیم درست میشه.» از جایم بلند شدم و گفتم: «چه ربطی به اونا داره؟» گفت: «اوووومممم… دیگه دلیلش رو نمیدونم، سخته، ولی میدونم چهارتا اصلاح طلب بندازیم زندان این فجایع تموم میشه.» داداش تقریبا با تمام وزن افتاده بود روی من که مبادا با کسی دعوا نکنم. خلاصه کنم، جمعبندی این شد که: «به هر حال بچهان، بچهها از این کارا میکنن. حوصلهشون سر میره، بازی درست و درمون هم نیست.» و در نهایت دولت به خاطر کم توجهی به اماکن تفریحی و شاد برای نوجوانان اخطار گرفت!
وقایعنگار ۱۴ دی ۹۴
۱٫ عربستان روابط دیپلماتیک خود با ایران را قطع کرد.