طنز؛ یک پرده از دست دادن ظریف و اوباما
محمدجواد ظریف در یکی از راهروهای سازمان ملل مشغول قدم زدن است که ناگهان میبیند باراک اوباما هم در همان مسیر از دور میآید. استرس تمام وجودش را میگیرد. تصمیم میگیرد جایی برای پنهان شدن پیدا کند. دستگیره در یکی از اتاقهای راهرو را که رویش نوشته wc را میچرخاند ولی در قفل است، بوی غریبی میآید و صدایی از داخل میگوید: اهممم … ظریف با خواهش و تمنا میگوید: مستِر زود تموم کن کار داریم. شخص نشسته در اتاق چیزهایی میگوید و در آخر تاکید میکند که: آب قطع است. حرفش دوپهلو به نظر میآید ولی ظریف وقتی برای کشف سخنان رمزی یک مقام سعودی در وضعیت اضطرار را ندارد. وزیر خارجه کشور که قطرات عرق بر پیشانیاش نشسته با استرس در بعدی را امتحان میکند، در به راحتی باز می شود، تصویر را میبیند و میگوید «یا جد مونیکا لوینسکی» و سریع در را میبندد. دیگر دری در مسیر باقی نمانده است. کانال کولر را امتحان میکند، آن هم محکم سر جایش چسبیده است و باز نمیشود. از فکر برخورد با اوباما و عواقبش تپش قلب گرفته است. دائم کیهان، کوچک زاده، کریمی قدوسی و چیزهای دیگر توی سرش میچرخند. «آیا وقت آن نرسیده است…»، «تا کی مماشات با خیانتکاران؟»، «بیرون آمدن دست آمریکایی از آستین انگلیسی» و … اوباما داشت نزدیک و نزدیکتر میشد. رسید به فاصله پنج متری. دیگر چارهای نبود. ظریف خودش را از روبهرو چسباند به دیوار و طوری که صورتش دیده نشود مماس با دیوار آهسته با قدمهای نرم حرکت کرد. داشت به سلامت از کنار اوباما و کری رد میشد که این جان کری از خدا بی خبر که الان با این سن و سال قاعدتا باید پیرچشمی داشته باشد از پشت ظریف را شناخت و سریع گفت: Hey ! Mr javad … ظریف آخرین تلاشهایش را هم کرد و همانطور که رویش به دیوار بود گفت: ?I am a artificial flower Who is javad (جواد دیگه کیه؟ من گل مصنوعیام) ولی این حربه هم افاقه نکرد و ظریف بالاخره مجبور شد برگردد. با این که تحت فشار بود خودش را عادی نشان داد و گفت: اِ ! شمایین. ببخشیدا، من گاهی فکر میکنم گلم. ناگهان اوباما دستان بلند و کشیدهاش را به سمت ظریف دراز کرد. وزیر خارجه خودش را عقب کشید و با وحشت گفت: این چیه دیگه؟ میخوای چیکار کنی؟
اوباما: چی میخواد باشه؟ دسته دیگه. میخوام دست بدم.
ظریف غرق در افکار مختلف شد. حالات مختلف را در ذهنش مرور کرد. یک حالت این بود که دست میداد و لبخند میزد. حالت دوم این بود که یکی از فنون رزمی را روی اوباما پیاده میکرد و بعد از یک مرگ بر آمریکا به راهش ادامه میداد. هر دو حالت به صلاح نبود. کمی فکر کرد و راه میانه را برگزید، گفت: دست میدم ولی فشار میدم! اوباما و ظریف با هم دست دادند. همه منتظر بودند موسیقی متن به اوج خودش برسد، آسمان رعد و برقی بزند یا حداقل زمین یه کم دهن باز کند ولی هیچ کدام از این تحولات روی نداد. بعد از چند ثانیه کری به عراقچی گفت: چرا هیچی نشد؟ عراقچی گفت: فکر نکنم قراره چیزی بشه. کری گفت: راست میگی. یه دست دادنه دیگه. چی میخواد بشه؟ عراقچی گفت: چیزی نمیشه ولی اینقدر انگولکش میکنن تا یه چیزی ازش درآد. عراقچی این را گفت و یک خودکار سمت کری پرت کرد، بعد از آن دو هیأت از هم خداحافظی کردند و به راه خود ادامه دادند.